پارت⁴* *وقتی رییس مافیا عاشقت میشه*
میدونستم توهم این کارو میکنی....چون اونا خانواده دارن ولی...ما...
ا/ت: میدونم کار خوبی کردی....منم بودم هیمن کار رو میکردم ولی صورتت....
جولیا : چیزی نیست
خدمتکار: زمانی اینجوری شد که مخالفت کرد اقا این بلا رو سرش اورد
ا/ت: پسره بیشعور به چه حقی این بلا رو سرت اورد
پاشدی بری که خدمتکاره دستت و گرفت
و گفت: نرو اون.....
ا/ت: اون چیی میخواد چه غلطی کنه هاااا
و یه دفع دستتو از دست خدمتکار کشیدی و از اتاق زدی بیرون پات هنوز درد می کرد برای همین می لنگیدی دونه به دونه اتاق ها رو دنبال همون مرد می گشتی ههه حتی اسمشم نمیدونستی با اون پایی که از درد داشت می ترکید کل امارت و چرخیدی ولی پیداش نکردی تا اینکه رسیدی به یه خدمتکار و ازش پرسیدی
: اربابت کجاس
خدمتکار:اقا.....ایشون هنوز نیومدن
ا/ت: کی میاد
خدمتکار: معلوم نیست
ا/ت: میدونی اسمش چیه چند سالشه
خدمتکار: اممم.....اخه
ا/ت: بهم بگو به هیچ کس نمیگم
خدمتکار: قول دادی هااا.....اسمش جیمینه ،پارک جیمین و اینکه ۲۶ سالشه
ا/ت: با این سن خیلی پول داره؟
خدمتکار: اره
ا/ت: ولی چطوری
خدمتکار: م.....من دیگ برم
بعد این حرف خدمتکار از بغلت رد شد و تو اونجا موندی هی باخودت حرف میزدی چکار باید میکردی اون برا چی تو و جولیا رو اینجا اورد اخرین بار چی گفت ، گفت که یاد باشه واسه چی اینجایی اما برای چی پسر عوضی بزار بیاد فک کرده کیه
با همون پای لنگونت رفتی طبقه پایین و داخل سالن بزرگ نشستی روی صندلی تا بیاد دو سه ساعت گذشت کمکم چشات داشت بسه می شد که صدای در اومد انگاری اومد پاشیدی وایسادی، از در بزرگ سالن وارد شد با چند تا بادیگارد متوجه تو نشد تا اینکه داد زدی و گفتی:اقایییییی پارک جیمینننننننن
با این داد کسایی که تو سالن بودن برگشتن سمت تو مخصوصن جیمین که تو چشماش بی رحمی موج میزد
خیلی ریلکس و یواش به سمتت قدم بر می داشت تا اینکه رسید جلوت قد بلندی داشتی و تقریبا تا سر شونه هاش بودی و این باعث می شد حرفت و راحت بگی
ا/ت: برا چی ما رو اینجا نگه داشتی
جیمین:....
ا/ت: با تواممممممممم
جیمین: هوششش زیادی داری حرف میزنی دختره هرزه
چییی هرزه ت ....توییی که تاحالا با هیچ پسری تماس فیزیکی نداشتی حالا اون برگشت بهت گفت هرزه با اینکه حالت بد شد ولی ادامه دادی
ا/ت:من هرزه نیستم پسره عوضییییییی
جیمین: فک کنم نمیدونیییی دارییی با کییی حرف میزنیییی
و بعد رد خون روی دست کششو نشونت داد و گفت: این بلایی بود کههه سر کسی که زبون دراز بود اوردم ......چیه توام میخوایییی
ا/ت:فک کردیییییی کیهههه هااااااا
جیمین: کیم میخوای بهت نشونننن بدمممم کیممممم باشههههه
بعد دستت و محکم گرفت و کشوند با خودش برد خیلی سعی کردی دستت و در بیاری ولی نشد خیلی محکم گرفته بود بعد چند مین رسیدین ب
ا/ت: میدونم کار خوبی کردی....منم بودم هیمن کار رو میکردم ولی صورتت....
جولیا : چیزی نیست
خدمتکار: زمانی اینجوری شد که مخالفت کرد اقا این بلا رو سرش اورد
ا/ت: پسره بیشعور به چه حقی این بلا رو سرت اورد
پاشدی بری که خدمتکاره دستت و گرفت
و گفت: نرو اون.....
ا/ت: اون چیی میخواد چه غلطی کنه هاااا
و یه دفع دستتو از دست خدمتکار کشیدی و از اتاق زدی بیرون پات هنوز درد می کرد برای همین می لنگیدی دونه به دونه اتاق ها رو دنبال همون مرد می گشتی ههه حتی اسمشم نمیدونستی با اون پایی که از درد داشت می ترکید کل امارت و چرخیدی ولی پیداش نکردی تا اینکه رسیدی به یه خدمتکار و ازش پرسیدی
: اربابت کجاس
خدمتکار:اقا.....ایشون هنوز نیومدن
ا/ت: کی میاد
خدمتکار: معلوم نیست
ا/ت: میدونی اسمش چیه چند سالشه
خدمتکار: اممم.....اخه
ا/ت: بهم بگو به هیچ کس نمیگم
خدمتکار: قول دادی هااا.....اسمش جیمینه ،پارک جیمین و اینکه ۲۶ سالشه
ا/ت: با این سن خیلی پول داره؟
خدمتکار: اره
ا/ت: ولی چطوری
خدمتکار: م.....من دیگ برم
بعد این حرف خدمتکار از بغلت رد شد و تو اونجا موندی هی باخودت حرف میزدی چکار باید میکردی اون برا چی تو و جولیا رو اینجا اورد اخرین بار چی گفت ، گفت که یاد باشه واسه چی اینجایی اما برای چی پسر عوضی بزار بیاد فک کرده کیه
با همون پای لنگونت رفتی طبقه پایین و داخل سالن بزرگ نشستی روی صندلی تا بیاد دو سه ساعت گذشت کمکم چشات داشت بسه می شد که صدای در اومد انگاری اومد پاشیدی وایسادی، از در بزرگ سالن وارد شد با چند تا بادیگارد متوجه تو نشد تا اینکه داد زدی و گفتی:اقایییییی پارک جیمینننننننن
با این داد کسایی که تو سالن بودن برگشتن سمت تو مخصوصن جیمین که تو چشماش بی رحمی موج میزد
خیلی ریلکس و یواش به سمتت قدم بر می داشت تا اینکه رسید جلوت قد بلندی داشتی و تقریبا تا سر شونه هاش بودی و این باعث می شد حرفت و راحت بگی
ا/ت: برا چی ما رو اینجا نگه داشتی
جیمین:....
ا/ت: با تواممممممممم
جیمین: هوششش زیادی داری حرف میزنی دختره هرزه
چییی هرزه ت ....توییی که تاحالا با هیچ پسری تماس فیزیکی نداشتی حالا اون برگشت بهت گفت هرزه با اینکه حالت بد شد ولی ادامه دادی
ا/ت:من هرزه نیستم پسره عوضییییییی
جیمین: فک کنم نمیدونیییی دارییی با کییی حرف میزنیییی
و بعد رد خون روی دست کششو نشونت داد و گفت: این بلایی بود کههه سر کسی که زبون دراز بود اوردم ......چیه توام میخوایییی
ا/ت:فک کردیییییی کیهههه هااااااا
جیمین: کیم میخوای بهت نشونننن بدمممم کیممممم باشههههه
بعد دستت و محکم گرفت و کشوند با خودش برد خیلی سعی کردی دستت و در بیاری ولی نشد خیلی محکم گرفته بود بعد چند مین رسیدین ب
۱۲.۹k
۱۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.