به وقت دلتنگی...
#به وقت دلتنگی...
#دلنوشته_های_لیلی
به بزم یاد تو دعوت دارم....
من و...
پیاله ی شراب و...
عکسهای تو...
یاد تو
یاد تو
و هیهات از یااااد تو......
دلتنگی و جای خالی وجودت همچون ماری زخمی درون سینه ام می لولد!...که نه میمیرد و نه جان مرا می ستاند...
میدانی؟؟...
بعد رفتنت حریم تنم هم برایم غریبه است...
وجود خودم با خودم غریبگی میکند....
دست بر سینه ام میبرم تا بیرون کنم غم و دلتنگی تو را، این نقطه ی تمام بی قراری هارا....
اما یادت چنان ریشه بسته در بند بند نبض حیاتم که هیچ چاره ای ندارم....و از پریشانی و درماندگی اشک و خنده ی تلخِ پر دردم در هم آمیخته میشود....
بی تو همچون کودکی یتیمم در وسط این دنیای پرسیاهی و بیرحم...
که درحالی که با دستان خاکی اش اشک چشمانش را پاک میکند نگاه معصوم و پر ترسش را به صورت عابران می دوزد...
در حسرت نگاهی آشنا....
اما دریغ....
بی تو همه جا غریبم...و تو ای تنها وطن و زادگاه من....
به من بازگرد....
#دلنوشته_های_لیلی
به بزم یاد تو دعوت دارم....
من و...
پیاله ی شراب و...
عکسهای تو...
یاد تو
یاد تو
و هیهات از یااااد تو......
دلتنگی و جای خالی وجودت همچون ماری زخمی درون سینه ام می لولد!...که نه میمیرد و نه جان مرا می ستاند...
میدانی؟؟...
بعد رفتنت حریم تنم هم برایم غریبه است...
وجود خودم با خودم غریبگی میکند....
دست بر سینه ام میبرم تا بیرون کنم غم و دلتنگی تو را، این نقطه ی تمام بی قراری هارا....
اما یادت چنان ریشه بسته در بند بند نبض حیاتم که هیچ چاره ای ندارم....و از پریشانی و درماندگی اشک و خنده ی تلخِ پر دردم در هم آمیخته میشود....
بی تو همچون کودکی یتیمم در وسط این دنیای پرسیاهی و بیرحم...
که درحالی که با دستان خاکی اش اشک چشمانش را پاک میکند نگاه معصوم و پر ترسش را به صورت عابران می دوزد...
در حسرت نگاهی آشنا....
اما دریغ....
بی تو همه جا غریبم...و تو ای تنها وطن و زادگاه من....
به من بازگرد....
۱۶.۹k
۰۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.