پارت ۹ وقتی رییس مافیا عاشقت میشه
بیرون .....صدای قفل شدن در و شنیدی دستت و گرفتی و مالش دادی خیلی درد داشت ........ گریت گرفته بود دیگ نمیتونستی مقاوم باشی....سخت بود برات، برای یه دختر تنها و این همه درد ورنج.....خیلی زخم دیده بودی تمام بدنت دوباره خونی شده بود زخم قبلی ها سر باز کرده بودن و سوزش بدی داشتن به اطراف نگاه کردی اتاق بزرگی بود همنطور مرتب وسایل زیادی داشت پاشدی یواش یواش راه افتادی به سمت حموم رفتی و زخمات و شستی و خون روی بدنت و پاک کردی وسایل بهداشتی زیادی اونجا بود ....یکم گشتی تا یه کرم برای زخمات پیدا کردی بعد از اینکه کرم و زدی از حوم اومدی بیرون ....دنبال یه دست لباس بودی .....همش پسرونه بود توهم تصمیم گرفتی یه هودی بپوشی .....بعد از اینکه موهاتم خشک کردی نشستی و تکیه دادی به دیوار ...دلت میخواست فکر کنیی اما خواب نذاشت تا نشستی چشمات گرم شدن و خوابت گرفت صبح با صدای خدمتکار بیدار شدم همونی بود که پا مو جا انداخته بود ...
خدمتکار: ا/تتتت ...دختر پاشو
ا/ت: همممم...بلهه
خدمتکار: برات یه جیزی اوروم بخوری
توهم که از دیروز هیچی نخورده بودی مثل نخورده هااا غذا رو گرفتی و شروع کردی خوردن خدمتکادم بغلت نشست
خدمتکار:می تونم ازت سوال بپرسم
ا/ت: با دهن پر...هممم ارههه
خدمتکار: اون بیرون چشکلیه
تویی که با هر اون تعجب کرده بودی برگشتی سمتش
ا/ت: یعنی چی....ت..تو تاحالا بیرون و ندیدی
خدمتکار:عجیبه ولی ن سه ساله اینجام ک قبلش برای پدر ارباب کار میکردم
ا/ت: متاسفم
خدمتکار یه لبخند قشنگ زد و گفت : عیب نداره برام بگو
ا/ت: خب ...چطوری بگم....اون بیرون همه چی خوبه....ادما باهات مهربونن ...هیشکی کسی و اذیت نمیکنه..یا ازش کار نمیشکه ..دقیقا برعکس کاری که الان داری میکنی ...یکی هست که بهت زور بگه ....که آزارت بده ....مثل یه تیکه اشغال باهات برخورد کنه
رفتی بودی تو حال خودت تو درد و رنج خودت و به یه گوشه زول زده بودی بعد چن مین تازه فهمیدی داری چی میگی قیافه خدمتکاره ناراحت بود برای اینکه از این حال درش بیاری ازت سوال پرسیدی
ا/ت: خب اسمت چیه؟
خدمتکار: اسمم یونهیه
ا/ت: می تونم اینجوری صدات کنم
یونهی: اره راحت باش
یه لبخند بهش زد یو از ش پرسیدی چند سالشه
یونهی: تازه گیا رفتم داخل ۲۱
یه خنده ای کردی و گفتی: عااا پس بزرگ شدی
اونم خندید و بعد تو گفتی منم ۲۳ سالمه گفت : اووو واقعا گفتم : اره بهم نمیخوره گفت: ن بهت بیشتر میخوره باشی یه خنده ای کردی و قیافتو کج کردی که اونم خندش گرفت.....
ا/ت: یونهی
یونهی: بله
ا/ت: این مرد کیه
یونهی: کی؟
ا/ت: پارک جیمین
یونهی: ارباب و میگی
ا/ت: اره ..اون چجور ادمیه چرا اینقد بی رحمه
یونهی : خب میدونی....من از بقیه شنیدم که یه زمانی اون واقعا آدم مهربونی بوده ...خنده های قشنگی داره ولی ....
اینم از پارت۹ :))
چطور بود؟
خدمتکار: ا/تتتت ...دختر پاشو
ا/ت: همممم...بلهه
خدمتکار: برات یه جیزی اوروم بخوری
توهم که از دیروز هیچی نخورده بودی مثل نخورده هااا غذا رو گرفتی و شروع کردی خوردن خدمتکادم بغلت نشست
خدمتکار:می تونم ازت سوال بپرسم
ا/ت: با دهن پر...هممم ارههه
خدمتکار: اون بیرون چشکلیه
تویی که با هر اون تعجب کرده بودی برگشتی سمتش
ا/ت: یعنی چی....ت..تو تاحالا بیرون و ندیدی
خدمتکار:عجیبه ولی ن سه ساله اینجام ک قبلش برای پدر ارباب کار میکردم
ا/ت: متاسفم
خدمتکار یه لبخند قشنگ زد و گفت : عیب نداره برام بگو
ا/ت: خب ...چطوری بگم....اون بیرون همه چی خوبه....ادما باهات مهربونن ...هیشکی کسی و اذیت نمیکنه..یا ازش کار نمیشکه ..دقیقا برعکس کاری که الان داری میکنی ...یکی هست که بهت زور بگه ....که آزارت بده ....مثل یه تیکه اشغال باهات برخورد کنه
رفتی بودی تو حال خودت تو درد و رنج خودت و به یه گوشه زول زده بودی بعد چن مین تازه فهمیدی داری چی میگی قیافه خدمتکاره ناراحت بود برای اینکه از این حال درش بیاری ازت سوال پرسیدی
ا/ت: خب اسمت چیه؟
خدمتکار: اسمم یونهیه
ا/ت: می تونم اینجوری صدات کنم
یونهی: اره راحت باش
یه لبخند بهش زد یو از ش پرسیدی چند سالشه
یونهی: تازه گیا رفتم داخل ۲۱
یه خنده ای کردی و گفتی: عااا پس بزرگ شدی
اونم خندید و بعد تو گفتی منم ۲۳ سالمه گفت : اووو واقعا گفتم : اره بهم نمیخوره گفت: ن بهت بیشتر میخوره باشی یه خنده ای کردی و قیافتو کج کردی که اونم خندش گرفت.....
ا/ت: یونهی
یونهی: بله
ا/ت: این مرد کیه
یونهی: کی؟
ا/ت: پارک جیمین
یونهی: ارباب و میگی
ا/ت: اره ..اون چجور ادمیه چرا اینقد بی رحمه
یونهی : خب میدونی....من از بقیه شنیدم که یه زمانی اون واقعا آدم مهربونی بوده ...خنده های قشنگی داره ولی ....
اینم از پارت۹ :))
چطور بود؟
۳۵.۷k
۱۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.