مدتیست در سرم پر از خالیست،
مدتیست در سرم پر از خالیست،
نه میتوانم درست فکر کنم نه میتوانم افکار دیگری را قبول کنم،خواسته یا ناخواسته همه چیز را پس میزنم.
افکار تاریک خودم هم که تا آخرای شب یا همان دم دمای صبح یقه من را ول نمیکند.
بغض هم که دستانش را از گلویم نمیکشد.
و درد هم که من را بغل کرده است و ول نمیکند.
سرگردان در دنیای ادم ها ،نمیدانم دیگر خنده و زندگی چیست.
شادی را فراموش کرده ام.
یا شاید مدتهاست ک دیگر دلخوشی ای ندارم.
نه میتوانم درست فکر کنم نه میتوانم افکار دیگری را قبول کنم،خواسته یا ناخواسته همه چیز را پس میزنم.
افکار تاریک خودم هم که تا آخرای شب یا همان دم دمای صبح یقه من را ول نمیکند.
بغض هم که دستانش را از گلویم نمیکشد.
و درد هم که من را بغل کرده است و ول نمیکند.
سرگردان در دنیای ادم ها ،نمیدانم دیگر خنده و زندگی چیست.
شادی را فراموش کرده ام.
یا شاید مدتهاست ک دیگر دلخوشی ای ندارم.
۳۳۲
۰۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.