هروقت دعوا میکردیم اون میومد واسه آشتی حتی اگه مقصر بودم
هروقت دعوا میکردیم اون میومد واسه آشتی حتی اگه مقصر بودم ؛ دلش نمیومد یک شب هم قهر بخوابیم اونقدری که اون بود من نبودم , خوشی زده بود زیر دلم اونقدر که پُروم کرده بود , یکی از همون شبا که دعوا کرده بودیم دیدم خبریش نیست گرفتم خوابیدم بی شب بخیر ؛ بیدار شدم دیدم نه پیامی نه زنگی بیخیال رفتم با رفیقام دور دور آخر شب که شد یهویی حس کردم خیلی تنهام ؛ حجم نبودنش رو خیلی حس کردم گوشیو برداشتم پیامش بدم دیدم همه جا دیلیت زده زنگ زدم بهش خاموش بود یه جور رفته بود انگار از اول نبود , از اون شب هر شب حس میکنم خیلی تنهام خیلیا اومدن و رفتن ولی هیچکس اون نشد از اون روز دلم میخواد برم جلوی هرکی که دست یارشو تو خیابون گرفته بگم میشه تا هست قدرشو بدونی؟:)
۱۲.۹k
۱۹ فروردین ۱۴۰۲