ماماp4
ماماp4
ویو ات
بلاخره تونستم سر قضیه رو ببندم و اون خوک چندشو بشونم تو جاش توی اتاق کارم بودم که زنگ زدم به منشی شخصیم اقای چانگ(نکته:بعضی چیز ها عوض نمیشه)
_میخوام مشخصات ی نفرو برام پیدا کنی
*بفرمایید _شاگرد جدید کوکه 1 هفتس ثبت نام کرده همهچیشو برام در بیار
*چشم
گوشی قطع کردم که کوک اومد داخل
_ماما جونم چرا نمیخوابی
_خوابم نمساد برا همین اومذم یکم کار کنم که اونارم تموم کردم
کوک نزدیک ات شد و بغلش کرد
_چی شده عزیزم؟ _هیچی فقط دلم برای بغلت تنگ شده بود
ات لبخند کوچولوی زد و مهکم کوک رو بغل کرد
_ماما اولین روزی که پیدام کردی رو یادته؟
_معلومه که یادمهچجوری اون پسر بچه 17 ساله شلخترو میتونم فراموش کنم ولی چرا یاد گذشته ها افتادی؟
_وقتی اولین بار تو چشات نگاه کردم گرمای خاصی مثل اعتماد واقعی حس کردم
_خب؟ _دوباره اون حسو تجربه کردم _اع _وقتی تو چشمای شاگرد جدیدم نگاه کردن دوبارع اون گرمارو حس کردم
ات کوک رو از بغلش کشید بیرون و گفت
_اووو پسر کوچولوی من عاشق شده؟
_چی میگی ماما عشق که تو ی هفته اتفاق نمی افته که
_داری اشتباه میکنی عزیزم عشق تو یک لحظه هم میتونه اتفاق بی افته چه برسه به ی هفتع
_اینو میگی چون تجربه کردی؟ _معلومه من تو ی لحظه عاشق نامجون شدم و تو ی لحظه از دستش دادم پس خوب میدونم چجوریه و چه حسی داره
_نامجون، اون غول بیابونی مرد خوبی بود
_اره مرد خوبی بود ولی با ادم اشتباهی ملاقات کردو عاشقش شد من باعث مرگش شدم و اینو هم قبول کردم پس کوک اگه اون پسرو دوست داری برو جلو وگرنه یکی دیگه به جات میرع جلو....
ویوچند روز بعد
+ی کمکی برسون مربی جان
_ولش کن الان چند ساعت از وقت تمرینت تموم شده و هنوز اینجایی منتظر کسی؟
تهیونگ وزنرو گذاشت زمین و رفت سمت کوک و گفت
+اره منتظر توعم
_جان؟ +میای بریم کلاب؟ _باشه بریم
+یکم ناز میکردی مربی _اون کار شماست شاگرد
کوک و تهیونگ بعد عوض کردن لباساشون رفتن بار وقتی وارد بار شدن کوک متوجه یه چیزی شد این باری که اومدن گی لزبین بار معروف کرهست تهیونگ دست کوک رو گرفت و رفتن سمت یکی از جاهای خالی نوشیدنی سفارش دادن و منتظر موندن
_انتخوابت چرا اینجاس +نمیخواستم چنتا هرزه مزاحممون شن _اوکی
نوشیدنی ها اومد و شروع کردن به خوردن
ته کاملا مست شده بود و کوکم ی کوچولو مست بود ولی هنوز هوشیار بود که یهو ته پاشد رفت روی سن و شروع کرد به رقصیدن سمت میله رقص رفت و شروع کرد به زدن حرکات های سکسی توی ی لحظه همه تو چشم کوک ناپدید شدن و تنها کسی رو که میدید ته بود اون داشت بی نظیر با اون بدن بی نظیر میرقصید و باعث میشد کوک دیونه بشه....
ادامش توی کامنتا
ویو ات
بلاخره تونستم سر قضیه رو ببندم و اون خوک چندشو بشونم تو جاش توی اتاق کارم بودم که زنگ زدم به منشی شخصیم اقای چانگ(نکته:بعضی چیز ها عوض نمیشه)
_میخوام مشخصات ی نفرو برام پیدا کنی
*بفرمایید _شاگرد جدید کوکه 1 هفتس ثبت نام کرده همهچیشو برام در بیار
*چشم
گوشی قطع کردم که کوک اومد داخل
_ماما جونم چرا نمیخوابی
_خوابم نمساد برا همین اومذم یکم کار کنم که اونارم تموم کردم
کوک نزدیک ات شد و بغلش کرد
_چی شده عزیزم؟ _هیچی فقط دلم برای بغلت تنگ شده بود
ات لبخند کوچولوی زد و مهکم کوک رو بغل کرد
_ماما اولین روزی که پیدام کردی رو یادته؟
_معلومه که یادمهچجوری اون پسر بچه 17 ساله شلخترو میتونم فراموش کنم ولی چرا یاد گذشته ها افتادی؟
_وقتی اولین بار تو چشات نگاه کردم گرمای خاصی مثل اعتماد واقعی حس کردم
_خب؟ _دوباره اون حسو تجربه کردم _اع _وقتی تو چشمای شاگرد جدیدم نگاه کردن دوبارع اون گرمارو حس کردم
ات کوک رو از بغلش کشید بیرون و گفت
_اووو پسر کوچولوی من عاشق شده؟
_چی میگی ماما عشق که تو ی هفته اتفاق نمی افته که
_داری اشتباه میکنی عزیزم عشق تو یک لحظه هم میتونه اتفاق بی افته چه برسه به ی هفتع
_اینو میگی چون تجربه کردی؟ _معلومه من تو ی لحظه عاشق نامجون شدم و تو ی لحظه از دستش دادم پس خوب میدونم چجوریه و چه حسی داره
_نامجون، اون غول بیابونی مرد خوبی بود
_اره مرد خوبی بود ولی با ادم اشتباهی ملاقات کردو عاشقش شد من باعث مرگش شدم و اینو هم قبول کردم پس کوک اگه اون پسرو دوست داری برو جلو وگرنه یکی دیگه به جات میرع جلو....
ویوچند روز بعد
+ی کمکی برسون مربی جان
_ولش کن الان چند ساعت از وقت تمرینت تموم شده و هنوز اینجایی منتظر کسی؟
تهیونگ وزنرو گذاشت زمین و رفت سمت کوک و گفت
+اره منتظر توعم
_جان؟ +میای بریم کلاب؟ _باشه بریم
+یکم ناز میکردی مربی _اون کار شماست شاگرد
کوک و تهیونگ بعد عوض کردن لباساشون رفتن بار وقتی وارد بار شدن کوک متوجه یه چیزی شد این باری که اومدن گی لزبین بار معروف کرهست تهیونگ دست کوک رو گرفت و رفتن سمت یکی از جاهای خالی نوشیدنی سفارش دادن و منتظر موندن
_انتخوابت چرا اینجاس +نمیخواستم چنتا هرزه مزاحممون شن _اوکی
نوشیدنی ها اومد و شروع کردن به خوردن
ته کاملا مست شده بود و کوکم ی کوچولو مست بود ولی هنوز هوشیار بود که یهو ته پاشد رفت روی سن و شروع کرد به رقصیدن سمت میله رقص رفت و شروع کرد به زدن حرکات های سکسی توی ی لحظه همه تو چشم کوک ناپدید شدن و تنها کسی رو که میدید ته بود اون داشت بی نظیر با اون بدن بی نظیر میرقصید و باعث میشد کوک دیونه بشه....
ادامش توی کامنتا
۵.۵k
۲۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.