اگه شما بودین، چی کار می کردین؟!
اگه شما بودین، چیکار میکردین؟!
ابولیث الزیداوی بزرگ عشیرهای توی بصره، چهارتا بچه به اسمهای لیث، حسن، رقیه و زینب داشته و همسرش هم دوقلو باردار بوده و خونهشون رو #موکب کرده بودن برای پذیرایی از زائرهای #اربعین
بچهها فرشهاشونو میشورن و میبَرن رو پشتبوم که آویزون کنن، اما متاسفانه فرشِ خیس روی کابل برق میُفته و جونشون رو از دست میدن.
مادرِ خونه هم که دوقلو باردار بوده، از شدت غصه، یکی از دوقلوها رو سِقط میکنه و در واقع پنجتا فرزند این خونواده از دست میرن.
بابای خونه میگه:
من توی جمع شوخی هم میکنم اما توی خلوت اشک میریزم و کمخواب شدم. خیلی دلم برای بچههام تنگ میشه. چهار تا بچهای که تا دیروز سر هر کاری صدا میزدن «بابا» و توی یه خونهی شلوغ، میخندیدن و بازی میکردن، توی یه لحظه از دست بِرَن؟!
من اِنقد عاشقِ بچههام بودم که اگه یکیشون مریض میشد، نمیتونستم تحمل کنم! این اتفاق که من هر چهارتا بچهم رو، یهجا از دست بدم، توی هر شرایط دیگهای هم ممکن بود پیش بیاد و اگه اینطوری میشد مطمئنم که منم میمردم؛ ولی ممنون و مدیون امام حسینم و حالا باید اثبات کنم که اگه میگفتم خودم و خونوادهم به فدات، راست میگفتم.
حالا هم فقط یه چیز آرومم میکنه: بچههام فدای بچههای #امام_حسین و زائرهاشون شدن و الآن مطمئنم که جگرگوشههام، مهمونِ حضرتِ امالبنین هستن. اگه عشق حسینی و رنگ امالبنینی و صبر زینبی رو ازم بگیرن، نه تنها این مصیبت برام غیرقابل تحمل، بلکه کل زندگیم بیمعنی میشه.
پ.ن: من که هنوز مبهوتِ این امتحان و قهرمانهاشم! خدایا درد و غمِ من کجا و ابتلای این بندههات کجا؟ اعتقادات و وفاداریِ این آدمها کجا و اداها و ادعاهای من کجا؟ چرا این قهرمانها با این دردهای عمیق و واقعی، شاکر و صابر هستن، ولی من دائماً شاکی و ناراضی؟ چرا ابولیثها توی این غم، باز هم فعال و مثبت و مفیدن، ولی من زودی منفعل و منفی و نااُمید میشم؟! میفهمم که خیلیها میخوان از اربعین سود ببرن، ولی مگه میشه این اربعین و اعتقاد رو با چهارتا شعر و شعار و شبهه سُست کرد و این همه زیبایی رو ندید؟
ابولیث الزیداوی بزرگ عشیرهای توی بصره، چهارتا بچه به اسمهای لیث، حسن، رقیه و زینب داشته و همسرش هم دوقلو باردار بوده و خونهشون رو #موکب کرده بودن برای پذیرایی از زائرهای #اربعین
بچهها فرشهاشونو میشورن و میبَرن رو پشتبوم که آویزون کنن، اما متاسفانه فرشِ خیس روی کابل برق میُفته و جونشون رو از دست میدن.
مادرِ خونه هم که دوقلو باردار بوده، از شدت غصه، یکی از دوقلوها رو سِقط میکنه و در واقع پنجتا فرزند این خونواده از دست میرن.
بابای خونه میگه:
من توی جمع شوخی هم میکنم اما توی خلوت اشک میریزم و کمخواب شدم. خیلی دلم برای بچههام تنگ میشه. چهار تا بچهای که تا دیروز سر هر کاری صدا میزدن «بابا» و توی یه خونهی شلوغ، میخندیدن و بازی میکردن، توی یه لحظه از دست بِرَن؟!
من اِنقد عاشقِ بچههام بودم که اگه یکیشون مریض میشد، نمیتونستم تحمل کنم! این اتفاق که من هر چهارتا بچهم رو، یهجا از دست بدم، توی هر شرایط دیگهای هم ممکن بود پیش بیاد و اگه اینطوری میشد مطمئنم که منم میمردم؛ ولی ممنون و مدیون امام حسینم و حالا باید اثبات کنم که اگه میگفتم خودم و خونوادهم به فدات، راست میگفتم.
حالا هم فقط یه چیز آرومم میکنه: بچههام فدای بچههای #امام_حسین و زائرهاشون شدن و الآن مطمئنم که جگرگوشههام، مهمونِ حضرتِ امالبنین هستن. اگه عشق حسینی و رنگ امالبنینی و صبر زینبی رو ازم بگیرن، نه تنها این مصیبت برام غیرقابل تحمل، بلکه کل زندگیم بیمعنی میشه.
پ.ن: من که هنوز مبهوتِ این امتحان و قهرمانهاشم! خدایا درد و غمِ من کجا و ابتلای این بندههات کجا؟ اعتقادات و وفاداریِ این آدمها کجا و اداها و ادعاهای من کجا؟ چرا این قهرمانها با این دردهای عمیق و واقعی، شاکر و صابر هستن، ولی من دائماً شاکی و ناراضی؟ چرا ابولیثها توی این غم، باز هم فعال و مثبت و مفیدن، ولی من زودی منفعل و منفی و نااُمید میشم؟! میفهمم که خیلیها میخوان از اربعین سود ببرن، ولی مگه میشه این اربعین و اعتقاد رو با چهارتا شعر و شعار و شبهه سُست کرد و این همه زیبایی رو ندید؟
۲۵.۱k
۲۴ شهریور ۱۴۰۱