مراسم عزا بودیم
مراسم عزا بودیم
( فکر کنم عزا رو اشتباه نوشتم )
بعد یهو یکی از فامیلای خیلی خیلی خیلی دور که مامانمم گفت نمیشناسمش، پرید گفت چرا شال نگذاشتی، داداشم داد زد گفت سرتون تو کاره خودتون باشه، اگر نیاز بود بپوشه خودم بهش میگفتم، بعد مامان جونم خندید گفت ننه مرده باید عزا دار باشیم اینکه کی چی پوشیده به تو ربطی نداره، بعد زنه ساکت شد😌
( مامانم و داداشم توی خونه منو گاییدن که چرا شال نپوشیدم ) خلاصه، خو حسه لاسه
اهم بیخیال، خلاصه از اهواز برگشتم، خستمممم
( فکر کنم عزا رو اشتباه نوشتم )
بعد یهو یکی از فامیلای خیلی خیلی خیلی دور که مامانمم گفت نمیشناسمش، پرید گفت چرا شال نگذاشتی، داداشم داد زد گفت سرتون تو کاره خودتون باشه، اگر نیاز بود بپوشه خودم بهش میگفتم، بعد مامان جونم خندید گفت ننه مرده باید عزا دار باشیم اینکه کی چی پوشیده به تو ربطی نداره، بعد زنه ساکت شد😌
( مامانم و داداشم توی خونه منو گاییدن که چرا شال نپوشیدم ) خلاصه، خو حسه لاسه
اهم بیخیال، خلاصه از اهواز برگشتم، خستمممم
۲۶۲
۰۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.