دست هاش ناشیانه اغوشم رو نوازش نمیکردن و قلبش هیچوقت تو ب
دست هاش ناشیانه اغوشم رو نوازش نمیکردن و قلبش هیچوقت تو بغل من تند نمیزد انگشت های کشیده اش هیچوقت بعد از گرفتن دستام گرم نمیشد پاهایش با سرعت سمت اغوشم نمی دوید شب ها با آرامش توی بغل نمیخوابید اما من حتی بی محلش هاش روهم برای خودم عشق تفسیر میکردم انگار وقتی یکی رو دوست باشی و ناخوداگاه هر حرکت خوب بدش رو برای خودت به نفع خودت تعبیر کردن اما بالاخره یکجا مجبور میشی چشم هات رو باز کنی بعد قلبت شروع میکنه به پذیرفتن حقیقت اینکه دوستت نداشته و باید ازش دل بکنی باید ازش متنفر شی اما اونجایی سخت میشه که بهش وابسته بودی مثل گلی که به ریشه اش وصله و اگه ازش جدا بشه پژمرده میشه و من به تو عین اون گل به ریشه اش وابسته بودم و جدا شدن ازش برام سخت ترین کار ممکن بود .
۱.۵k
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.