بهم میگفت چرا یکم نمیخندی؟
بهم میگفت چرا یکم نمیخندی؟
از توجهش خوشم میومد به چیزایی دقت میکرد که هر کسی نمیدیدش
اشک توی چشامو میدید با اینکه نمیخواستم گریه کنم
دستاش لاغر و سرد و کشیده و باریک بودن همیشه توی دستای من گم میشدن
من اونقدر تنها بزرگ شده بودم که توی بغل هیچکس جا نمیشدم ولی اون منو توی بغل خودش راه داد
از اینکه عصبی میشد خوشم میومد اینکه طرف من درمیومد رو دوست داشتم
ولی حالا همه ی اینا واسه یکی دیگه شده....
از توجهش خوشم میومد به چیزایی دقت میکرد که هر کسی نمیدیدش
اشک توی چشامو میدید با اینکه نمیخواستم گریه کنم
دستاش لاغر و سرد و کشیده و باریک بودن همیشه توی دستای من گم میشدن
من اونقدر تنها بزرگ شده بودم که توی بغل هیچکس جا نمیشدم ولی اون منو توی بغل خودش راه داد
از اینکه عصبی میشد خوشم میومد اینکه طرف من درمیومد رو دوست داشتم
ولی حالا همه ی اینا واسه یکی دیگه شده....
۲۲۹
۰۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.