پاییز را میخوانم تا .........شاید باران بیاید
پاییز آمد در میان درختان لانه کرده!
کبوتر از تراوش باران میگریزد…
خورشید از غم با تمام غرورش…
پشت ابر سیاهی عاشقانه به گریه مینشیند!
من با قلبی به سپیدی صبح…
با امید بهاران میروم به گلستان!
همچو عطر اقاقی لابلای درختان مینشینم…
باشد روزی به امید بهاران…
روی دامن صحرا لاله روید!
شعر هستی بر لبانم جاری پر توانم آری
میروم در کوه و دشت و صحرا…
کبوتر از تراوش باران میگریزد…
خورشید از غم با تمام غرورش…
پشت ابر سیاهی عاشقانه به گریه مینشیند!
من با قلبی به سپیدی صبح…
با امید بهاران میروم به گلستان!
همچو عطر اقاقی لابلای درختان مینشینم…
باشد روزی به امید بهاران…
روی دامن صحرا لاله روید!
شعر هستی بر لبانم جاری پر توانم آری
میروم در کوه و دشت و صحرا…
۹.۵k
۰۱ مهر ۱۴۰۳