✅در دفتر کریمان کسی از قلم نمی افتد...
❇️حاجی طبرسی نوري رضوان اللّه علیه نقل می کند در بصره یک تاجر نصرانی بود که سرمایه زیادي داشت که از نظر معاملات تجارتی بصره گنجایش سرمایه او را نداشت شریک هایش از بغداد نوشتند سزاوار نیست با این سرمایه شما در بصره باشید خوبست وسیله حرکت خود را به بغداد فراهم کنید زیرا بغداد توسعه معاملاتش خیلی بیشتر است .
✔️مرد نصرانی مطالبات خود را نقد کرده و با کلیه سرمایه اش به طرف بغداد حرکت نمود . در بین راه دزدان به او بر خورد کردند و تمام موجودیش را گرفتند چون خجالت می کشید با آن وضع وارد بغداد شود ناچار پناه به اعراب بادیه نشین بُرد و به عنوان مهمانی در مهمانسراي اعراب که در هر قبیله اي یک خیمه مخصوص مهمانان بود به سر بُرد .
⬅️بالاخره به یک دسته از اعراب رسید که در میان آنها جوانانی بودند بر اثر تناسب اخلاقی کم کم با آنها انس گرفت چندي هم در مهمانسراي آن دسته ماند . یک روز جوانان قبیله او را افسرده دیدند علت افسردگی اش را سئوال نمودند ؟ گفت : مدتی است که من در خوراك تحمیل بر شما هستم از این جهت غمگینم .
✔️بادیه نشینان گفتند : این مهمانسرا مخارج معینی دارد که با بودن و نبودن تو اضافه و کم نمی گردد و بر فرض رفتنت این مقدار جزء مصرف همیشگی میهمانان خانه ماست . تاجر وقتی فهمید توقف آن در آنجا موجب مخارج زیادتر و تشریفات فوق العاده اي نیست شادمان گشت و بر اقامت خود در آنجا افزود روزي عده اي از قبائل اطراف به عنوان زیارت کربلا با پاي برهنه وارد بر این قبیله شدند .
✔️جوانهاي آنها نیز با شوق تمام به ایشان پیوسته و مرد نصرانی هم به همراهی آنها حرکت کرد و در بین راه تاجر نگهبانی اسباب آنها را می کرد و از خوراکشان می خورد. آنها ابتداء به نجف آمدند پس از انجام مراسم زیارت مولاامیرالمؤ منین (ع ) شب عاشوراء وارد کربلا شدند اسباب و اثاثیه خود را داخل صحن گذاشتند و به نصرانی گفتند : تو روي اسباب و اثاثیه ما بنشین ، ما تا فردا بعد از ظهر نمی آئیم و براي زیارت به طرف حرم مطهر رفتند .
☑️تاجر وضع عجیبی مشاهده کرد دید همراهانش با اشکهاي جاري چنان ناله می زدند که در و دیوار گوئی با آنها هم آهنگ است . مرد نصرانی بواسطه خستگی راه روي اسباب و اثاثیه خوابش برد پاسی از شب گذشت در خواب دید شخص بسیار جلیل و بزرگواري از حرم خارج شد در دو طرف او دو نفر ایستاده اند به هر یک از آن دو نفر دفتري داده یکی را ماءمور کرد اطراف خارجی صحن را بررسی کند هر چه زائر و مهمان امشب وارد شده یادداشت نماید دیگري را براي داخل صحن ماءموریت داد .
✔️آنها رفتند پس از مختصر زمانی باز گشته و صورت اسامی را عرضه داشتند آقا نگاه کرده فرمود : هنوز هستند که شما نامشان را ننوشته اید براي مرتبه دوم به جستجو شدند برگشته اسامی را به عرض رساندند باز هم آن جناب فرمود : کاملًا تفحص کنید غیر از اینها من هنوز زائر دارم . پس از گردش در مرتبه سوم عرض کردند ما کسی را نیافتیم مگر همین مرد نصرانی که بر روي اسباب و اثاثیه به خواب رفته و چون نصرانی بود اسم او را ننوشتیم .
💥حضرت فرمود : چرا ننوشتید (اما حل بساحتنا) آیا به در خانه مانیامده نصرانی باشد وارد بر ما است تاجر از مشاهده این خواب چنان شیفته توجه مخصوص اباعبداللّه (ع ) گردید که پس از بیدار شدن اشک از دیده گانش ریخت و اسلام اختیار نمود سرمایه مادي خود را اگر ازدست داد سرمایه اي بس گرانبها بدست آورد .
⬅️ کتاب داستانهاي فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام علي ميرخلف زاده
@smell_of_apple🍎
✔️مرد نصرانی مطالبات خود را نقد کرده و با کلیه سرمایه اش به طرف بغداد حرکت نمود . در بین راه دزدان به او بر خورد کردند و تمام موجودیش را گرفتند چون خجالت می کشید با آن وضع وارد بغداد شود ناچار پناه به اعراب بادیه نشین بُرد و به عنوان مهمانی در مهمانسراي اعراب که در هر قبیله اي یک خیمه مخصوص مهمانان بود به سر بُرد .
⬅️بالاخره به یک دسته از اعراب رسید که در میان آنها جوانانی بودند بر اثر تناسب اخلاقی کم کم با آنها انس گرفت چندي هم در مهمانسراي آن دسته ماند . یک روز جوانان قبیله او را افسرده دیدند علت افسردگی اش را سئوال نمودند ؟ گفت : مدتی است که من در خوراك تحمیل بر شما هستم از این جهت غمگینم .
✔️بادیه نشینان گفتند : این مهمانسرا مخارج معینی دارد که با بودن و نبودن تو اضافه و کم نمی گردد و بر فرض رفتنت این مقدار جزء مصرف همیشگی میهمانان خانه ماست . تاجر وقتی فهمید توقف آن در آنجا موجب مخارج زیادتر و تشریفات فوق العاده اي نیست شادمان گشت و بر اقامت خود در آنجا افزود روزي عده اي از قبائل اطراف به عنوان زیارت کربلا با پاي برهنه وارد بر این قبیله شدند .
✔️جوانهاي آنها نیز با شوق تمام به ایشان پیوسته و مرد نصرانی هم به همراهی آنها حرکت کرد و در بین راه تاجر نگهبانی اسباب آنها را می کرد و از خوراکشان می خورد. آنها ابتداء به نجف آمدند پس از انجام مراسم زیارت مولاامیرالمؤ منین (ع ) شب عاشوراء وارد کربلا شدند اسباب و اثاثیه خود را داخل صحن گذاشتند و به نصرانی گفتند : تو روي اسباب و اثاثیه ما بنشین ، ما تا فردا بعد از ظهر نمی آئیم و براي زیارت به طرف حرم مطهر رفتند .
☑️تاجر وضع عجیبی مشاهده کرد دید همراهانش با اشکهاي جاري چنان ناله می زدند که در و دیوار گوئی با آنها هم آهنگ است . مرد نصرانی بواسطه خستگی راه روي اسباب و اثاثیه خوابش برد پاسی از شب گذشت در خواب دید شخص بسیار جلیل و بزرگواري از حرم خارج شد در دو طرف او دو نفر ایستاده اند به هر یک از آن دو نفر دفتري داده یکی را ماءمور کرد اطراف خارجی صحن را بررسی کند هر چه زائر و مهمان امشب وارد شده یادداشت نماید دیگري را براي داخل صحن ماءموریت داد .
✔️آنها رفتند پس از مختصر زمانی باز گشته و صورت اسامی را عرضه داشتند آقا نگاه کرده فرمود : هنوز هستند که شما نامشان را ننوشته اید براي مرتبه دوم به جستجو شدند برگشته اسامی را به عرض رساندند باز هم آن جناب فرمود : کاملًا تفحص کنید غیر از اینها من هنوز زائر دارم . پس از گردش در مرتبه سوم عرض کردند ما کسی را نیافتیم مگر همین مرد نصرانی که بر روي اسباب و اثاثیه به خواب رفته و چون نصرانی بود اسم او را ننوشتیم .
💥حضرت فرمود : چرا ننوشتید (اما حل بساحتنا) آیا به در خانه مانیامده نصرانی باشد وارد بر ما است تاجر از مشاهده این خواب چنان شیفته توجه مخصوص اباعبداللّه (ع ) گردید که پس از بیدار شدن اشک از دیده گانش ریخت و اسلام اختیار نمود سرمایه مادي خود را اگر ازدست داد سرمایه اي بس گرانبها بدست آورد .
⬅️ کتاب داستانهاي فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام علي ميرخلف زاده
@smell_of_apple🍎
۱۶.۵k
۰۶ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.