عشق طلسم شده من
عشق طلسم شده من
کیومری:با سردرد از خواب بیدارشدم دیدم توی دستم سرومه بلند شدم سرم رو گرفتم ی دفعه همه چی یادم اومد بغض گلوم رو فشار میداد بالاخره اشکام بهم غلبه کرد آروم اشک میریختم ک یونگی اومد تو اشکام رو پاک کردم لبخند زدم بهش
یونگی: گریه میکردی؟
کیومری:نه نه بالبخند
یونگی:هعییی دروغ نگووو
کیومری: دوباره زدم زیر گریه
یونگی اومد ی پاش رو گذاشت زیر پاش اون یکی پاش رو از تخت آویزون کرد سرم رو چسبوند ب سینش بغل لباسش رو چنگ زدم گریه میکردم
کیومری:هققق هققق یونگییییی خانوادم هق رفتن از پیشم هق
یونگی:هیشششش آروم منم از دستشون دادم سخته ولی بایذ قوی باشی تو الان میشی جزو خانواده من البته تا الان بودی از الان بیشتر میشی باشه؟
کیومری: یونگی تو.ت.و.تو خیلی خوبی
یونگی: هیی گریه نکن میدونم خیلی خوبم
کیومری: ممنونم یونگی
یونگی: پاشو پاشو بریم پایین ی سوپرایز برات دارم
کیومری:چی؟
یونگی:پاشو بیاااا
بردمش پایین چشمات رو ببند
کیومری: چشمام رو بستم ک منتظر بودم یونگی بگه بازش کنم
یونگی:باز کن
کیومری: بعد باز کردم چشمم با ب دنیا عروسک و شکلات و مخلفتات چیزای دیگه روبه روشدم با تعجب برگشتم سمت یونگی
کیومری:ی دفعه پریدم بغل یونگی ممنونممممم🥺😍
کیم سان سو:بالاخره ب چیزی ک خواستم رسیدم همون چیزی ک میخواستم خانواده کیومری رو کشتم
انتقام پدرومادر رو گرفتم
امروز خودش هم میکشم ولی ب دست یونگی😈😈
پارت بیست سوم☠️😈
کیومری:با سردرد از خواب بیدارشدم دیدم توی دستم سرومه بلند شدم سرم رو گرفتم ی دفعه همه چی یادم اومد بغض گلوم رو فشار میداد بالاخره اشکام بهم غلبه کرد آروم اشک میریختم ک یونگی اومد تو اشکام رو پاک کردم لبخند زدم بهش
یونگی: گریه میکردی؟
کیومری:نه نه بالبخند
یونگی:هعییی دروغ نگووو
کیومری: دوباره زدم زیر گریه
یونگی اومد ی پاش رو گذاشت زیر پاش اون یکی پاش رو از تخت آویزون کرد سرم رو چسبوند ب سینش بغل لباسش رو چنگ زدم گریه میکردم
کیومری:هققق هققق یونگییییی خانوادم هق رفتن از پیشم هق
یونگی:هیشششش آروم منم از دستشون دادم سخته ولی بایذ قوی باشی تو الان میشی جزو خانواده من البته تا الان بودی از الان بیشتر میشی باشه؟
کیومری: یونگی تو.ت.و.تو خیلی خوبی
یونگی: هیی گریه نکن میدونم خیلی خوبم
کیومری: ممنونم یونگی
یونگی: پاشو پاشو بریم پایین ی سوپرایز برات دارم
کیومری:چی؟
یونگی:پاشو بیاااا
بردمش پایین چشمات رو ببند
کیومری: چشمام رو بستم ک منتظر بودم یونگی بگه بازش کنم
یونگی:باز کن
کیومری: بعد باز کردم چشمم با ب دنیا عروسک و شکلات و مخلفتات چیزای دیگه روبه روشدم با تعجب برگشتم سمت یونگی
کیومری:ی دفعه پریدم بغل یونگی ممنونممممم🥺😍
کیم سان سو:بالاخره ب چیزی ک خواستم رسیدم همون چیزی ک میخواستم خانواده کیومری رو کشتم
انتقام پدرومادر رو گرفتم
امروز خودش هم میکشم ولی ب دست یونگی😈😈
پارت بیست سوم☠️😈
۶۳.۵k
۰۲ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.