- زندگی روی لبه تیغ -
𝘱𝘢𝘳𝘵 ³
****
< سه ساعت قبل . بارِ - فقط یک شب - >
به آلفای روبه روش با خونسردی نکاه میکرد ، حتی هوای خنکی که در جریان بود و پوست تنشو نوازش میکرد براش حس ترس رو القا میکرد .
بالاخره لب زد و :
سرنتی - واوو .. نمیدونستم ، خیلی جالبه ! درهرحال ، نظرم همونه سهون ! * گِلَس مشروب رو مینوشه *
سهون - فاک ... توئه لعنتی متوجهی که با دشمن کل دنیا از جمله پدرخوندت داری میای سرقرار ؟ اونم تو همچین وضعیتی ؟! * قهقهه - مشروب مینوشه *
حقیقتا بندبند وجودش از ترس داشت پودر میشد نه به خاطر خودش ، بخاطر برادرش !
اما درظاهر با خونسردی لب زد :
سرنتی - اولا اون پدرخوندم نیست و یه پیرکفتاره ! دو ..
اما آلفای رو به روش قهقهه ای سر داد و گفت :
سهون - پیرکفتار ؟ خدای من ! * خنده *
سرنتی - آره ، پیرکفتار ، دوما زندگی خودمه ، انتخاب خودمه و اشتباه خودمه ، به اون چه ربطی داره ؟
سهون یکی از ابروهاشو بالا داد و لبخندی که تبدیل به پوزخند داشت میشد گفت :
سهون - پس ...
_ عسلم ؟
دختر با شنیدن صدا و دیدن اون فرد تعجب کرد اما در ظاهر با لبخندی گفت :
سرنتی - اوه ... قرار بود امشب بخوابی ! چیشده توهم امشب اینجایی ؟
بعد با چشماش سعی داشت به آنیگما بفهمونه که تابلو نکنه و آنیگما صندلی ای کنار دختر کشید و نشست و گفت :
_ ببخش که زدم زیرِ قولم . * طعنه *
سهون - تو ... لعنتی ! تو اینجا چیکار میکنی ؟ * ینمه خشم *
آنیگما درحالی که دستشو به پشت گردن دختر میرسوند لب زد :
_ فکر نکنم جایی امضا داده باشم که ازتو برای رفت آمدام اجازه بگیرم !
سرنتی - جیزز ، نظرتونه بگید کجا همو میشناسید ؟
سهون - فاک ! دختر تو چطور نمیدونی ؟
سرنتی دوست داشت بگه که آنیگمایه کنارش که با بی شرمی با یکی از دستاش رونشو لمس میکنه رم نميشناسه ، اما به گفتن این جمله اکتفا کرد :
سرنتی - اوه خب ... خب این چیزا رو اون بتای احمق میدونه و باش سروکله میزنه نه من ! * خنده خجالت بار *
_ البته ، تو استعدادت هورنی کردنِ آلفاهاست !
سرنتی با حرف آنیگمایی که دومین بار بود همو میدیدن لبه پایینشو گاز گرفت و سرشو به سمت آنیگما برگردوند و گفت :
سرنتی - البته ! هنوز روی حرفم هستم که لبام چقدر به لبات میاد ! * چشمک *
دختر و آنیگما جوری حرف میزدن که انگار برای سالها هرروز و شب باهم وقت میگذروندن !
سهون - محض رضای خدا جئون ! اینجا روسیه نیست !
آنیگمایی که انگار فامیلیش - جئون - بود بدون برگردوندن سر و حتی نگاهش لب زد :
_ چطور ؟ یعنی نمیتونم به جای سیگار از لباش کام بگیرم ؟
سهون - اوه ولادمیر ... منظورم این نبود ! منظورم این بود چطور میخوای زنده از اینجا بیرون بری ؟ اینجا فاکینگ روسیه یا آمریکا نیست و توهم فاکینگ ولادمیر استارک نیستی !
_ درسته ... اینجا فاکینگ کره است و منم فاکینگ جئون جونگکوکم !
****
****
< سه ساعت قبل . بارِ - فقط یک شب - >
به آلفای روبه روش با خونسردی نکاه میکرد ، حتی هوای خنکی که در جریان بود و پوست تنشو نوازش میکرد براش حس ترس رو القا میکرد .
بالاخره لب زد و :
سرنتی - واوو .. نمیدونستم ، خیلی جالبه ! درهرحال ، نظرم همونه سهون ! * گِلَس مشروب رو مینوشه *
سهون - فاک ... توئه لعنتی متوجهی که با دشمن کل دنیا از جمله پدرخوندت داری میای سرقرار ؟ اونم تو همچین وضعیتی ؟! * قهقهه - مشروب مینوشه *
حقیقتا بندبند وجودش از ترس داشت پودر میشد نه به خاطر خودش ، بخاطر برادرش !
اما درظاهر با خونسردی لب زد :
سرنتی - اولا اون پدرخوندم نیست و یه پیرکفتاره ! دو ..
اما آلفای رو به روش قهقهه ای سر داد و گفت :
سهون - پیرکفتار ؟ خدای من ! * خنده *
سرنتی - آره ، پیرکفتار ، دوما زندگی خودمه ، انتخاب خودمه و اشتباه خودمه ، به اون چه ربطی داره ؟
سهون یکی از ابروهاشو بالا داد و لبخندی که تبدیل به پوزخند داشت میشد گفت :
سهون - پس ...
_ عسلم ؟
دختر با شنیدن صدا و دیدن اون فرد تعجب کرد اما در ظاهر با لبخندی گفت :
سرنتی - اوه ... قرار بود امشب بخوابی ! چیشده توهم امشب اینجایی ؟
بعد با چشماش سعی داشت به آنیگما بفهمونه که تابلو نکنه و آنیگما صندلی ای کنار دختر کشید و نشست و گفت :
_ ببخش که زدم زیرِ قولم . * طعنه *
سهون - تو ... لعنتی ! تو اینجا چیکار میکنی ؟ * ینمه خشم *
آنیگما درحالی که دستشو به پشت گردن دختر میرسوند لب زد :
_ فکر نکنم جایی امضا داده باشم که ازتو برای رفت آمدام اجازه بگیرم !
سرنتی - جیزز ، نظرتونه بگید کجا همو میشناسید ؟
سهون - فاک ! دختر تو چطور نمیدونی ؟
سرنتی دوست داشت بگه که آنیگمایه کنارش که با بی شرمی با یکی از دستاش رونشو لمس میکنه رم نميشناسه ، اما به گفتن این جمله اکتفا کرد :
سرنتی - اوه خب ... خب این چیزا رو اون بتای احمق میدونه و باش سروکله میزنه نه من ! * خنده خجالت بار *
_ البته ، تو استعدادت هورنی کردنِ آلفاهاست !
سرنتی با حرف آنیگمایی که دومین بار بود همو میدیدن لبه پایینشو گاز گرفت و سرشو به سمت آنیگما برگردوند و گفت :
سرنتی - البته ! هنوز روی حرفم هستم که لبام چقدر به لبات میاد ! * چشمک *
دختر و آنیگما جوری حرف میزدن که انگار برای سالها هرروز و شب باهم وقت میگذروندن !
سهون - محض رضای خدا جئون ! اینجا روسیه نیست !
آنیگمایی که انگار فامیلیش - جئون - بود بدون برگردوندن سر و حتی نگاهش لب زد :
_ چطور ؟ یعنی نمیتونم به جای سیگار از لباش کام بگیرم ؟
سهون - اوه ولادمیر ... منظورم این نبود ! منظورم این بود چطور میخوای زنده از اینجا بیرون بری ؟ اینجا فاکینگ روسیه یا آمریکا نیست و توهم فاکینگ ولادمیر استارک نیستی !
_ درسته ... اینجا فاکینگ کره است و منم فاکینگ جئون جونگکوکم !
****
۱۰.۷k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.