رویایی همانند کابوس پارت 14
#nika
دیانا=اهورا خان دایی متینه و متین چون بهش یه خوبی کرده اهوراخان متینو مث پسرش میدونه و متینم فامیلیشو عوض کرده
نیکا=چهخوبی..؟
دیانا=تاجاییکهمیدونمخونه رقیب اهورا خان اتیش زده
نیکا=اها
دیانا=خوب تو استراحت کن من برم پایین صبونه رو آمادهکنم خوشگلم
خندیدمو دراز کشیدم یاد متین افتاد دیروز خیلی بد باهام رفتار کرد دیگ توش خبری از متینمهربون نبود🚶🏿♀️
#diyana
رفتم پایین همه دور میز نشسته بودن خانبزرگمتین کهمنو دیدگفت=توچرا اومدی؟
دیانا=اومدم صبونه رو آمادهکنم
متین=کور نیستم میبینم ولی مسئول سفره اون تاره واردست نیکا
دیانا =حالش بد بود گفتم استراحت کنه
متین=واسه استراحت اومدهاینجا؟ مسئلویتش اماده کردن سفرست پس برو به خودش بگو بیاد وگرنه هم توهم اونو خیلی راحت از کار ميندازم بیرون
ارسلان=متین سختنمیگیری خوب حالش بده
متین= ناراحتی میتونی پاشی بری
یهو خانکوچیک بلند شد و گفت= چرا که نه
بعد رفت بیرون ازخونه
خانبزرگ رو به منگفت=نشنیدی چیگفتم برو صداش کن
خواستم چیزی بگم که نامزد خانبزرگ اومد که اسمش رویا بود
رویا=متین عشقم چخبره
متین=اومدی هیچی فقط خدمتکارای این خونه وظیفشونو نمیدونن
دیانا هنوز وایستادی که
چشمی گفتم خواستم برم کهنیکا خودش اومد گفت=خودم وظیفه خودمو میدونم لازم نیست بهم یادآوری شه
#nika
پام خیلی درد میکرد پاشدم از جام تا برم اتاق خودم که صدای متینو شنیدم میگفت من باید امادهکنم میز صبونه رو
خاطر همین رفتم پایین یه دختر کنار متین نشسته بود سرمو انداختم پایین گفتم=خودم وظیفه خودمو میدونم لازم نیست بهم یادآوری شه
بعد رفتم پایین رو به دیانا گفتم تو برو
بعد لنگون لنگون رفتم سمت میز تا چایی بریزم
رویا=تازه واردی؟
با سر ارع ای گفتم که متین گفت=با سر سوال نپرسید
یه نفس کشیدم گفتم=بل خانمبزرگ
متین یه نیشخند زد رفتم کنار متین وایستادم تا چایشو بریزم که دستشو رو رون پام حس کردم هل شدم
متین=مواظب باش بریزی روممیدونی چیکارت میکنمدیگ
گفتم بله چایشو کامل ریختم ازش دور شدم رفتم
پیش همون دختره وایستادم که متین دستشو گرفت بوسید گفت=رویا امروز بریم بیرون
عصبی شده بودم واسه همه فرشته واسه فرشته مرگ
رویا اب پرتقالشو برداشت گفت چرا که نه یهو اب پرتقال ریخت روش
خواست خم شه تمیز کنهکه متین گفت=تو نه
بعد رو به من گفت خم شو تمیز کن
به بهت بهش نگاه کردم متین دوسال پیش بهم قول داده بود جلو کسی زانو نزنم نمیزاره بزنم که گفت=سریع
رفتم نزدیک با زور داشتم خم میشدم که یهو....
دیانا=اهورا خان دایی متینه و متین چون بهش یه خوبی کرده اهوراخان متینو مث پسرش میدونه و متینم فامیلیشو عوض کرده
نیکا=چهخوبی..؟
دیانا=تاجاییکهمیدونمخونه رقیب اهورا خان اتیش زده
نیکا=اها
دیانا=خوب تو استراحت کن من برم پایین صبونه رو آمادهکنم خوشگلم
خندیدمو دراز کشیدم یاد متین افتاد دیروز خیلی بد باهام رفتار کرد دیگ توش خبری از متینمهربون نبود🚶🏿♀️
#diyana
رفتم پایین همه دور میز نشسته بودن خانبزرگمتین کهمنو دیدگفت=توچرا اومدی؟
دیانا=اومدم صبونه رو آمادهکنم
متین=کور نیستم میبینم ولی مسئول سفره اون تاره واردست نیکا
دیانا =حالش بد بود گفتم استراحت کنه
متین=واسه استراحت اومدهاینجا؟ مسئلویتش اماده کردن سفرست پس برو به خودش بگو بیاد وگرنه هم توهم اونو خیلی راحت از کار ميندازم بیرون
ارسلان=متین سختنمیگیری خوب حالش بده
متین= ناراحتی میتونی پاشی بری
یهو خانکوچیک بلند شد و گفت= چرا که نه
بعد رفت بیرون ازخونه
خانبزرگ رو به منگفت=نشنیدی چیگفتم برو صداش کن
خواستم چیزی بگم که نامزد خانبزرگ اومد که اسمش رویا بود
رویا=متین عشقم چخبره
متین=اومدی هیچی فقط خدمتکارای این خونه وظیفشونو نمیدونن
دیانا هنوز وایستادی که
چشمی گفتم خواستم برم کهنیکا خودش اومد گفت=خودم وظیفه خودمو میدونم لازم نیست بهم یادآوری شه
#nika
پام خیلی درد میکرد پاشدم از جام تا برم اتاق خودم که صدای متینو شنیدم میگفت من باید امادهکنم میز صبونه رو
خاطر همین رفتم پایین یه دختر کنار متین نشسته بود سرمو انداختم پایین گفتم=خودم وظیفه خودمو میدونم لازم نیست بهم یادآوری شه
بعد رفتم پایین رو به دیانا گفتم تو برو
بعد لنگون لنگون رفتم سمت میز تا چایی بریزم
رویا=تازه واردی؟
با سر ارع ای گفتم که متین گفت=با سر سوال نپرسید
یه نفس کشیدم گفتم=بل خانمبزرگ
متین یه نیشخند زد رفتم کنار متین وایستادم تا چایشو بریزم که دستشو رو رون پام حس کردم هل شدم
متین=مواظب باش بریزی روممیدونی چیکارت میکنمدیگ
گفتم بله چایشو کامل ریختم ازش دور شدم رفتم
پیش همون دختره وایستادم که متین دستشو گرفت بوسید گفت=رویا امروز بریم بیرون
عصبی شده بودم واسه همه فرشته واسه فرشته مرگ
رویا اب پرتقالشو برداشت گفت چرا که نه یهو اب پرتقال ریخت روش
خواست خم شه تمیز کنهکه متین گفت=تو نه
بعد رو به من گفت خم شو تمیز کن
به بهت بهش نگاه کردم متین دوسال پیش بهم قول داده بود جلو کسی زانو نزنم نمیزاره بزنم که گفت=سریع
رفتم نزدیک با زور داشتم خم میشدم که یهو....
۶۰.۳k
۲۲ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.