مینی فیک تنبیه
بعد یه روز کسل کننده گوشیشو ورداشت
ساعت ۲ شب
براش یه پیغام اومد
"در این برنامه میتوانید با افراد مختلفی گپ بزنید و دوستان زیادی داشته باشید"
رفت داخل سایت نصبش کرد اما بی خبر از اینکه یه اتفاقی وحشتناک قراره بیفته
وارد برنامه که شد چن نفر پیشنهاد دوستی بش دادن برا یه نفرو قبول کرد
_سلام
-سلام، چطوری؟
_نمیخوای فرند شیم؟
-اوکی، مشکلی نیس
_دوس پسر داری؟
-نه!!
_اوکی پس میتونم باهات تو رابطه باشم
-حتما با کمال میل
_خودتو معرفی میکنی؟
-البته چرا که نه
با هم حرف زدن و بعدشم خدافظی کردن...
....
فرداش دوس پسرش بش زنگ زد البته نه اونیکه دیشب باش حرف میزد بلکه صاحبش!!
الو سلام
-هممم
با تو ام هووووی
-بله بله میشنوم صداتو
امشب میخوام باهم بریم رستوران و مهمون من شی
- چشم، حتما
اوکی پس میبینمت
- بای ، دوسِت دارم
وقتی گوشی رو قط کرد صاحبش خیلی خیلی عصبانی شده بود میخواس امشب اونو مث یه حیوون خونگی بازی بده!!
..
ساعت ۱۰ شب شد و منتظر بود که بیاد...
بالاخره اومد با چشمای سرشار از نفرت بش نگا میکرد چون میدونست یه خیانتکار عوضی هس ولی میدونس که عین گربه ترسو از همه چی زودی میترسه پس یه شام ویژه براش حاضر بود...
- من استیک سفارش میدم
_ استیک؟
-آره
_صبر کن برات یه چیز ویژه دارم قراره برات خیلی خوش بگذره(زیر لبش گفت)
-چیزی گفتی قربان؟
_ نه عزیزم
وقتی از اونجا بیرون اومدند ، در ماشینو براش باز کرد و با احترام رفتار میکرد باهاش
بعد پنج دیقه به خونه رسیدن
_ هوی برو
- عصبانی هستی چرا؟
_ گفتم رو داخل
-باشه!!
وقتی وارد واحد خودشون شدن زودی در و قفل کرد و کمربندشو در آورد
-چیکار میکنی؟
_ کاری که لایق توعه...
-منظورت چیه نمیخوای که با اون منو بزنی؟
_ دقیقا همون چیزی که فکر میکنی..
با شنیدن اون جمله مو به تنش سیخ شد
-خواهش میکنم فقط بگو چه اتفاقی افتاده از دستم ناراحتی
_ از کی تاحالا دروغ میگی توله سگ؟
- دروغ؟ کی گفتم؟
_ خودتو به اون راه نزن هرزه!
-من نمیدونم راجب چی صحبت میکنی لطفا واضح و روشن بگو..
_ خب باشه، دیشب داشتی با کی حرف میزدی؟
-هیشکی، قسم میخورم
_ هر چقد بیشتر دروغ بگی بیشتر میکوبمت
-باشه اعتراف میکنم
_ با چه جرئتی تونستی بگی دوس پسر ندارم؟
یعنی به همین راحتی میتونی منو حذف کنی؟
- ازت معذرت میخوام لطفا منو ببخش
_ التماس نکن به هیچ وجه قبول نمیکنم هرگز!
یه ضربه محکم با کمربند بش زد
بدن پسره خیلی ضعیف بود و با هر ضربه خیلی دردش میومد
از گردنش گرف و از سر تا پایین اونو...
پسره دیگه از شدن درد غش کرد و افتاد زمین
_خب بسه دیگه برا امشب
گوشیشو شکست و بعد با زنجیر بست و در و قفل کرد...
که تا آخر عمرش همونجا بمونه و زندانیش کنه ک جلو چشش باشه
_آفرین حالا دیگه حق نداری ی قدم ازم دور شی پسر کوچولو من
ساعت ۲ شب
براش یه پیغام اومد
"در این برنامه میتوانید با افراد مختلفی گپ بزنید و دوستان زیادی داشته باشید"
رفت داخل سایت نصبش کرد اما بی خبر از اینکه یه اتفاقی وحشتناک قراره بیفته
وارد برنامه که شد چن نفر پیشنهاد دوستی بش دادن برا یه نفرو قبول کرد
_سلام
-سلام، چطوری؟
_نمیخوای فرند شیم؟
-اوکی، مشکلی نیس
_دوس پسر داری؟
-نه!!
_اوکی پس میتونم باهات تو رابطه باشم
-حتما با کمال میل
_خودتو معرفی میکنی؟
-البته چرا که نه
با هم حرف زدن و بعدشم خدافظی کردن...
....
فرداش دوس پسرش بش زنگ زد البته نه اونیکه دیشب باش حرف میزد بلکه صاحبش!!
الو سلام
-هممم
با تو ام هووووی
-بله بله میشنوم صداتو
امشب میخوام باهم بریم رستوران و مهمون من شی
- چشم، حتما
اوکی پس میبینمت
- بای ، دوسِت دارم
وقتی گوشی رو قط کرد صاحبش خیلی خیلی عصبانی شده بود میخواس امشب اونو مث یه حیوون خونگی بازی بده!!
..
ساعت ۱۰ شب شد و منتظر بود که بیاد...
بالاخره اومد با چشمای سرشار از نفرت بش نگا میکرد چون میدونست یه خیانتکار عوضی هس ولی میدونس که عین گربه ترسو از همه چی زودی میترسه پس یه شام ویژه براش حاضر بود...
- من استیک سفارش میدم
_ استیک؟
-آره
_صبر کن برات یه چیز ویژه دارم قراره برات خیلی خوش بگذره(زیر لبش گفت)
-چیزی گفتی قربان؟
_ نه عزیزم
وقتی از اونجا بیرون اومدند ، در ماشینو براش باز کرد و با احترام رفتار میکرد باهاش
بعد پنج دیقه به خونه رسیدن
_ هوی برو
- عصبانی هستی چرا؟
_ گفتم رو داخل
-باشه!!
وقتی وارد واحد خودشون شدن زودی در و قفل کرد و کمربندشو در آورد
-چیکار میکنی؟
_ کاری که لایق توعه...
-منظورت چیه نمیخوای که با اون منو بزنی؟
_ دقیقا همون چیزی که فکر میکنی..
با شنیدن اون جمله مو به تنش سیخ شد
-خواهش میکنم فقط بگو چه اتفاقی افتاده از دستم ناراحتی
_ از کی تاحالا دروغ میگی توله سگ؟
- دروغ؟ کی گفتم؟
_ خودتو به اون راه نزن هرزه!
-من نمیدونم راجب چی صحبت میکنی لطفا واضح و روشن بگو..
_ خب باشه، دیشب داشتی با کی حرف میزدی؟
-هیشکی، قسم میخورم
_ هر چقد بیشتر دروغ بگی بیشتر میکوبمت
-باشه اعتراف میکنم
_ با چه جرئتی تونستی بگی دوس پسر ندارم؟
یعنی به همین راحتی میتونی منو حذف کنی؟
- ازت معذرت میخوام لطفا منو ببخش
_ التماس نکن به هیچ وجه قبول نمیکنم هرگز!
یه ضربه محکم با کمربند بش زد
بدن پسره خیلی ضعیف بود و با هر ضربه خیلی دردش میومد
از گردنش گرف و از سر تا پایین اونو...
پسره دیگه از شدن درد غش کرد و افتاد زمین
_خب بسه دیگه برا امشب
گوشیشو شکست و بعد با زنجیر بست و در و قفل کرد...
که تا آخر عمرش همونجا بمونه و زندانیش کنه ک جلو چشش باشه
_آفرین حالا دیگه حق نداری ی قدم ازم دور شی پسر کوچولو من
۳.۵k
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.