My Bad Baby My Manste
My Bad Baby_ My Manste
Part10
بیبی بد من_هیولای من
پارت۱۰
مامانم گفت :اخراج شدم بخاطر این که پنج سال سر پرونده کیم بودم اما نتونستم موفق بشم به اون کیم هم همه چیز رو بگو میدونی چقدر شکنجم کردن میخوام انتقام بگیرم با کیم متحد میشیم و من الان تو همون مهمونیم که تو هستی وقتی همه چیز رو به کیم گفتی من خودمو نشون میدم گفتم: وای مامان خیلی خوشحالم گفت:چرا چون شکنجم کردن(پوکر فیس) گفتم:نه مامان جون مامان یه چیزی بگم.....من عاشقش شدم گفت: خوب معلوم بود از اون روزی که پرونده رو برداشتی گفتم:وای مامان فهمیدی گفت:اره مگه میشه نفهمم خوب دیگه قطع میکنم
بوق بوق بوق
گفتم: خب حالا نوبت توعه راشل جونم بگو اینجا چیکار میکنی نترس مامانم اخراج شده میخوام با ته کار کنیم راست بگو گفت:منو نامجون از قبل جاسوس ته بودیم بابام هم جاسوس بود درسته پیچیدس ولی بفهم دیگه
گفتم:اوکی فهمید.... اونا کلارا و سوا و سوجین نیستن(اگه به اول رمان دقت کرده باشین میفهمین کین) گفت:منم تازه فهمیدم اونا هم جاسوس بودن ولی برای دشمن ته کار میکنن گفتم ولشون کن کلارای آدم فروش هر غلطی که میخواد بکنه برو بگو ته بیاد رفت بگه تهیونگ بیاد دو دقیقه بعد تهیونگ اومد بش همه چیز رو گفتم از اول تا آخر اما نگفتم عاشقشم وقتی همه چیز رو گفتم منتظر بودم بزنه تو صورتم اما برعکس بغلم کرد گفت:همه چیزو از قبل میدونستم خوشحالم که از زبون خودت شنیدم راستی گفتی مامانت میخواد با من متحد شه الان اینجاست گفتم:اره او اوناهاش داره میاد دویدم مامانمو بغل کردم گفت:دختر قشنگم دلم برات تنگ شده بود این همون اقای کیمه گفتم:اره خودشه
(پرش زمانی به نیم ساعت بعد)
ته:میشه با هم برقصیم گفتم:باشه بلند شدیم داشتیم می رقصیدیم آخرای اهنگ بود که آهنگ اوج گرفت و تهیونگ منو بلند کرد چرخوند همه کسایی که داشتن می رقصیدن ایستادن و برای ما دست زدن آهنگ که تموم شد ته اصلحه گرفت تو صورتم ......
.
فشار بخورید خماری
نظرتون رو میخوام یه داستان کوتاه چهل پارتی باشه یا یه دو فصلی ی هشتاد پارتی
Part10
بیبی بد من_هیولای من
پارت۱۰
مامانم گفت :اخراج شدم بخاطر این که پنج سال سر پرونده کیم بودم اما نتونستم موفق بشم به اون کیم هم همه چیز رو بگو میدونی چقدر شکنجم کردن میخوام انتقام بگیرم با کیم متحد میشیم و من الان تو همون مهمونیم که تو هستی وقتی همه چیز رو به کیم گفتی من خودمو نشون میدم گفتم: وای مامان خیلی خوشحالم گفت:چرا چون شکنجم کردن(پوکر فیس) گفتم:نه مامان جون مامان یه چیزی بگم.....من عاشقش شدم گفت: خوب معلوم بود از اون روزی که پرونده رو برداشتی گفتم:وای مامان فهمیدی گفت:اره مگه میشه نفهمم خوب دیگه قطع میکنم
بوق بوق بوق
گفتم: خب حالا نوبت توعه راشل جونم بگو اینجا چیکار میکنی نترس مامانم اخراج شده میخوام با ته کار کنیم راست بگو گفت:منو نامجون از قبل جاسوس ته بودیم بابام هم جاسوس بود درسته پیچیدس ولی بفهم دیگه
گفتم:اوکی فهمید.... اونا کلارا و سوا و سوجین نیستن(اگه به اول رمان دقت کرده باشین میفهمین کین) گفت:منم تازه فهمیدم اونا هم جاسوس بودن ولی برای دشمن ته کار میکنن گفتم ولشون کن کلارای آدم فروش هر غلطی که میخواد بکنه برو بگو ته بیاد رفت بگه تهیونگ بیاد دو دقیقه بعد تهیونگ اومد بش همه چیز رو گفتم از اول تا آخر اما نگفتم عاشقشم وقتی همه چیز رو گفتم منتظر بودم بزنه تو صورتم اما برعکس بغلم کرد گفت:همه چیزو از قبل میدونستم خوشحالم که از زبون خودت شنیدم راستی گفتی مامانت میخواد با من متحد شه الان اینجاست گفتم:اره او اوناهاش داره میاد دویدم مامانمو بغل کردم گفت:دختر قشنگم دلم برات تنگ شده بود این همون اقای کیمه گفتم:اره خودشه
(پرش زمانی به نیم ساعت بعد)
ته:میشه با هم برقصیم گفتم:باشه بلند شدیم داشتیم می رقصیدیم آخرای اهنگ بود که آهنگ اوج گرفت و تهیونگ منو بلند کرد چرخوند همه کسایی که داشتن می رقصیدن ایستادن و برای ما دست زدن آهنگ که تموم شد ته اصلحه گرفت تو صورتم ......
.
فشار بخورید خماری
نظرتون رو میخوام یه داستان کوتاه چهل پارتی باشه یا یه دو فصلی ی هشتاد پارتی
۵.۹k
۰۱ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.