p3
ویو ات
از خواب پا شدم کارامو کردم لباس مدرسمو پوشیدم رفتم طبقه پایین صبحونه خوردم اجوما سریع اومد طرفم
اجوما: خانوم و اقا رفتن سفر کاری گفتن تا بعد از امتحانات شما بر میگردن
ات: باشه من رفتم
اجوما: و اینکه من فقط مسئول گزارش دادن کاراتونم پس اگه نیاز داشتی با یکی درد و دل کنی بهم بگو
ات: خیلی ممنون... خدانگهدار و اینکه من امشب میخوام برم کتابخونه دیر میام
اجوما: چشم شامو براتون آماده میکنم
ویو جی هوپ
امروزم باید برم مدرسه نمیدونم چرا مامانم اصرار داره حداقل دیپلم رو بگیرم ولی میتونم خودمو با اون دختره ات سرگرم کنم ولی یه جورایی خاصه مثل دخترای دیگه نیست خیلی آرومه ولی به نظر افسرده و ناراحت میاد شاید تو خانوادش مشکلی داره... اصلا به من چه
...
+: کلاس تمومه
ویو ات
خواستم برم کتابخونه که جی هوپ مچ دستمو گرفت و کشوند سمت خودش
ات: آی چیکارمیکنی درد اومد
مچ دستشو ول کرد
جی هوپ: کجا با این عجله
ات: میخوام برم کتابخونه
جی هوپ: پس خرخون کلاس تویی چقدر لوس
ات: باشه من لوسم حالا بزار برم بعدا با هم صحبت میکنیم
جی هوپ: آخی موش کوچولو از اینکه درساش عقب بمونه میترسه
ات: اره اگه تو هم جای من بودی میترسیدی (اشک و داد) حالا بزار برم بهت التماس میکنم و وقتی دارم التماس میکنم و غرورمو میشکونم بدون که خیلی واسم مهمه تو منو درک نمیکنی پس منو ول کن برو پیش دخترایی که واست جونشونو میدن
جی هوپ: آخی دلم واسه موش کوچولو سوخت برو ولی بعد غذا مهمونم کن چون بهت لطف کردم فهمیدی؟
ات: باشه باشه فهمیدم
ویو جی هوپ
وقتی اون حرف رو زد فهمیدم واقعا یه مشکلی هست میخواستم راحت از کنارش بگذرم ولی وقتی اون حرفا رو زد به خاطر اینکه اذیتش کردم از خودم بدم اومد واسش جبران میکنم ولی زیاده روی نمیکنم
ویو ات
داشتم درسامو تو کتابخونه مدرسه میخوندم که یه صدای انفجار که خیلی نزدیکم بود شنیدم
از خواب پا شدم کارامو کردم لباس مدرسمو پوشیدم رفتم طبقه پایین صبحونه خوردم اجوما سریع اومد طرفم
اجوما: خانوم و اقا رفتن سفر کاری گفتن تا بعد از امتحانات شما بر میگردن
ات: باشه من رفتم
اجوما: و اینکه من فقط مسئول گزارش دادن کاراتونم پس اگه نیاز داشتی با یکی درد و دل کنی بهم بگو
ات: خیلی ممنون... خدانگهدار و اینکه من امشب میخوام برم کتابخونه دیر میام
اجوما: چشم شامو براتون آماده میکنم
ویو جی هوپ
امروزم باید برم مدرسه نمیدونم چرا مامانم اصرار داره حداقل دیپلم رو بگیرم ولی میتونم خودمو با اون دختره ات سرگرم کنم ولی یه جورایی خاصه مثل دخترای دیگه نیست خیلی آرومه ولی به نظر افسرده و ناراحت میاد شاید تو خانوادش مشکلی داره... اصلا به من چه
...
+: کلاس تمومه
ویو ات
خواستم برم کتابخونه که جی هوپ مچ دستمو گرفت و کشوند سمت خودش
ات: آی چیکارمیکنی درد اومد
مچ دستشو ول کرد
جی هوپ: کجا با این عجله
ات: میخوام برم کتابخونه
جی هوپ: پس خرخون کلاس تویی چقدر لوس
ات: باشه من لوسم حالا بزار برم بعدا با هم صحبت میکنیم
جی هوپ: آخی موش کوچولو از اینکه درساش عقب بمونه میترسه
ات: اره اگه تو هم جای من بودی میترسیدی (اشک و داد) حالا بزار برم بهت التماس میکنم و وقتی دارم التماس میکنم و غرورمو میشکونم بدون که خیلی واسم مهمه تو منو درک نمیکنی پس منو ول کن برو پیش دخترایی که واست جونشونو میدن
جی هوپ: آخی دلم واسه موش کوچولو سوخت برو ولی بعد غذا مهمونم کن چون بهت لطف کردم فهمیدی؟
ات: باشه باشه فهمیدم
ویو جی هوپ
وقتی اون حرف رو زد فهمیدم واقعا یه مشکلی هست میخواستم راحت از کنارش بگذرم ولی وقتی اون حرفا رو زد به خاطر اینکه اذیتش کردم از خودم بدم اومد واسش جبران میکنم ولی زیاده روی نمیکنم
ویو ات
داشتم درسامو تو کتابخونه مدرسه میخوندم که یه صدای انفجار که خیلی نزدیکم بود شنیدم
۴.۸k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.