《 time 》....
《 time 》....
Part : ۹
جونگکوک: مرتیکه دستت بهش بخوره میکشمت
افراد اون مرد دور جونگکوک زو محاصره کرده بودن و دستای تهیونگ هم گرفته بودن متوجه شده بودم که دارن بهم علامت میدن (تهیونگ و جونگکوک و میگه)
جونگکوک دوتا از اون افراد رو گرفت و سراشون و بهم زد اسلحشو از روی زمین برداشت و شروع کرد زدن تک تکشون
منم داشتم تماشا میکردم ایندفعه خود اون مرده میخواست از پشت به جونگکوک حمله کنه
میخواستم حرف بزنم که دهنمو گرفتن ...من خوب بلد بودم از خودم دفاع کنم برای همین با پا زدم جای حساس اون مرده که از درد توی خودش پیچید
با سرعت سمت جونگکوک رفتم و اسمشو صدا زدم جونگکوک برگشت و گلوله شلیک شد اما به من ...
خودمو جلوی جونگکوک انداختم
شوگا:اه دختره ی مزاحم
جونگکوک:ا.تت'داد و عصبانیتی که رگای گردنش بخاطرش زده بود بیرون'
جونگکوک :میکشمت لعنتی
صدا های اطرافمو میشنیدم ولی چشمام تار شده بود و داشت سیاهی میرفت ..روی زمین افتادم
شوگا:همگی برمیگردیم
شوگا و افرادش سریع از اون عمارت بیرون اومدن
جونگکوک روی زمین نشست و سر ا.ت و روی پاهاش گذاشت
تهیونگ:دکتر لی رو خبر کنید و امنیت کامل رو برقرار کنید
تهیونگ رفت لیا رو بیاره
جونگکوک:ا.ت چشماتو نبند ا.تتتت
ا.ت:ن..م...ی..ت..و..
نم
و سیاهی مطلق
جونگکوک:چشماتو نبند لعنتی
ا.ت: .....
جونگکوک ا.ت و براید استایل بغل کرد و برد داخل اتاقشون که وضع اتاق رو دید ...ا.ت رو روی تخت گذاشت که دکتر خانوادگیشون رسید
جونگکوک:دکتر لی نجاتش بده باید زنده بمونه
د.لی: بیرون اتاق منتظر بمونید
جونگکوک:نمیشه
د.لی:جونگکوک اگه میخوای زنده بمونه سریع برو بیرون
جونگکوک:باشه باشه
......
جونگکوک
۱ ساعتی گذشته بود که دکتر لی توی اتاقه واقعا نمیدونم وقتی میدونه من حواسم به خودم هست چرا میپره جلو گلوله اعصابم بد خورد شده بود تهیونگ نزاشت واگر نه میخواستم برم و عمارت شوگارو رو سرش خراب کنم ...سرمو بین دستام گذاشته بودم و فشارش میدادم سرم تیر میکشید ..نگران ا.ت بودم ..از اون طرف گریه های لیا بیشتر اعصابمو خورد میکرد
چند دقیقه دیگه گذشت که دکتر لی از اتاق بیرون اومد ....
Part : ۹
جونگکوک: مرتیکه دستت بهش بخوره میکشمت
افراد اون مرد دور جونگکوک زو محاصره کرده بودن و دستای تهیونگ هم گرفته بودن متوجه شده بودم که دارن بهم علامت میدن (تهیونگ و جونگکوک و میگه)
جونگکوک دوتا از اون افراد رو گرفت و سراشون و بهم زد اسلحشو از روی زمین برداشت و شروع کرد زدن تک تکشون
منم داشتم تماشا میکردم ایندفعه خود اون مرده میخواست از پشت به جونگکوک حمله کنه
میخواستم حرف بزنم که دهنمو گرفتن ...من خوب بلد بودم از خودم دفاع کنم برای همین با پا زدم جای حساس اون مرده که از درد توی خودش پیچید
با سرعت سمت جونگکوک رفتم و اسمشو صدا زدم جونگکوک برگشت و گلوله شلیک شد اما به من ...
خودمو جلوی جونگکوک انداختم
شوگا:اه دختره ی مزاحم
جونگکوک:ا.تت'داد و عصبانیتی که رگای گردنش بخاطرش زده بود بیرون'
جونگکوک :میکشمت لعنتی
صدا های اطرافمو میشنیدم ولی چشمام تار شده بود و داشت سیاهی میرفت ..روی زمین افتادم
شوگا:همگی برمیگردیم
شوگا و افرادش سریع از اون عمارت بیرون اومدن
جونگکوک روی زمین نشست و سر ا.ت و روی پاهاش گذاشت
تهیونگ:دکتر لی رو خبر کنید و امنیت کامل رو برقرار کنید
تهیونگ رفت لیا رو بیاره
جونگکوک:ا.ت چشماتو نبند ا.تتتت
ا.ت:ن..م...ی..ت..و..
نم
و سیاهی مطلق
جونگکوک:چشماتو نبند لعنتی
ا.ت: .....
جونگکوک ا.ت و براید استایل بغل کرد و برد داخل اتاقشون که وضع اتاق رو دید ...ا.ت رو روی تخت گذاشت که دکتر خانوادگیشون رسید
جونگکوک:دکتر لی نجاتش بده باید زنده بمونه
د.لی: بیرون اتاق منتظر بمونید
جونگکوک:نمیشه
د.لی:جونگکوک اگه میخوای زنده بمونه سریع برو بیرون
جونگکوک:باشه باشه
......
جونگکوک
۱ ساعتی گذشته بود که دکتر لی توی اتاقه واقعا نمیدونم وقتی میدونه من حواسم به خودم هست چرا میپره جلو گلوله اعصابم بد خورد شده بود تهیونگ نزاشت واگر نه میخواستم برم و عمارت شوگارو رو سرش خراب کنم ...سرمو بین دستام گذاشته بودم و فشارش میدادم سرم تیر میکشید ..نگران ا.ت بودم ..از اون طرف گریه های لیا بیشتر اعصابمو خورد میکرد
چند دقیقه دیگه گذشت که دکتر لی از اتاق بیرون اومد ....
۱۰.۰k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.