نزدیک بود دیگه تو این پیج هیچ فعالیتی نشه.
نزدیک بود دیگه تو این پیج هیچ فعالیتی نشه.
امروز با داداشم رفتم یکم ماشین سواری بعد داداشم بهم گفت بیا بریم یجایه خلوت من بهت ماشین سواری یاد بدم بع رفتیم تو یه جایه خیلی بزرگ که چهار شنبه ها اونجا پر میشه از فروشنده ها بعد خیلی خلوته رشتیا میدونن کجاست.
من رفتم پشت فرمون نشستم بعد داداشم شروع کرد به یاد دادن همینجوری شروع کردم بعد گفت هالا کلاچ رو ول کن ماشین یکم لرزید کاز و آروم خیلی آروم بیار پایین منم کلاچ رو آروم ول کردم تا ماشین لرزید ترسیدم یهو گاز رو فشار دادم،بعد داداشم دید من هول کردم سریع دستی رو کشید ماشین فقد پنج سانت با دیوار فاصله داشت.
کل مدت از اونجا تا خونمون داشتم داداشم و لعنت میکردم.
دستام همه میلرزید.
امروز با داداشم رفتم یکم ماشین سواری بعد داداشم بهم گفت بیا بریم یجایه خلوت من بهت ماشین سواری یاد بدم بع رفتیم تو یه جایه خیلی بزرگ که چهار شنبه ها اونجا پر میشه از فروشنده ها بعد خیلی خلوته رشتیا میدونن کجاست.
من رفتم پشت فرمون نشستم بعد داداشم شروع کرد به یاد دادن همینجوری شروع کردم بعد گفت هالا کلاچ رو ول کن ماشین یکم لرزید کاز و آروم خیلی آروم بیار پایین منم کلاچ رو آروم ول کردم تا ماشین لرزید ترسیدم یهو گاز رو فشار دادم،بعد داداشم دید من هول کردم سریع دستی رو کشید ماشین فقد پنج سانت با دیوار فاصله داشت.
کل مدت از اونجا تا خونمون داشتم داداشم و لعنت میکردم.
دستام همه میلرزید.
۱۰.۸k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.