تو را چون آرزويي ميبينم
تو را چون آرزويي ميبينم
كه شبانگاه را با ياد به دست اوردنش،صبح ميكردم..
چون آرزويي اشنا
در تار و پود اين روزگار غريب...
آرزويي كه هرچه براي رسيدن به آن مشتاق تر ميشدم..
آرزويي كه روزي آزادانه با قاصدك ها
سپردمش دستان باد..
و زان پس با ديدن هر قاصدكي سر راهم
آرزو كردم هرگز براي ديگري برآورده نشوي..
كه شبانگاه را با ياد به دست اوردنش،صبح ميكردم..
چون آرزويي اشنا
در تار و پود اين روزگار غريب...
آرزويي كه هرچه براي رسيدن به آن مشتاق تر ميشدم..
آرزويي كه روزي آزادانه با قاصدك ها
سپردمش دستان باد..
و زان پس با ديدن هر قاصدكي سر راهم
آرزو كردم هرگز براي ديگري برآورده نشوي..
۵۶.۰k
۲۰ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.