او دلتنگ بود ،
او دلتنگ بود ،
میدانست که باز هم او را خواهد دید ...
اما کِی؟
تنها آغوش گرم او بود که میتوانست او را آرام کند ؛
اما حالا جز تنهایی چیزی برایش باقی نمانده بود . برگ های دفترچه ام را یکی یکی ورق می زنم و هرجا را می نگرم ، حرف تو است؛
من با این همه نام و نشان چه کنم جانِ من؟'
- مرا با گریه رها کردی ، تورا با شعر بوسیدمت .
@ابدی
میدانست که باز هم او را خواهد دید ...
اما کِی؟
تنها آغوش گرم او بود که میتوانست او را آرام کند ؛
اما حالا جز تنهایی چیزی برایش باقی نمانده بود . برگ های دفترچه ام را یکی یکی ورق می زنم و هرجا را می نگرم ، حرف تو است؛
من با این همه نام و نشان چه کنم جانِ من؟'
- مرا با گریه رها کردی ، تورا با شعر بوسیدمت .
@ابدی
۸.۴k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳