چندپارتی ` ~ vodka ~
part ⁸
******
متمایل شد و سرد لب زد:
+ دنبال دردسر می کردی؟
^ من... من نمی دونستم...
با ترس نگاهشو بین اون دو رد وبدل کرد و قبل از این که مینجی بتونه سرش داد بزنه سریع بین جمعیت خودشو پنهان کرد و دوید .
مینجی با حرص سمت جیمین برگشت و گفت :
+ معلوم هست چ...
با دیدن قیافش ساکت شد و متعجب نگاهش کرد . با کلافگی و اخم شدیدی ک روی پیشونیش بود داشت دکمه های بالای پیراهن مشکیشو باز می کرد تا بلکه کمی از اون حس گرمایی که داشت تنشو می سوزوند خالص بشه.
مینجی سریع نزدیک شد:
+ چی شده چرا قیافت اینطوره؟
جیمین که درد پایین تنه اش با دوباره دیدن مینجی توی اون لباسای چسبون شدت گرفته بود با حرص نفسشو رها کرد و از روی صندلی پایین رفت:
_ باید برگردیم ...
+ چی؟ ولی من تازه دوستامو...
با ایستادن جیمین تازه چشمش به پایین تنه اش که حتی از روی
شلوار پارچه ای مشکی هم برجستگیش به خوبی معلوم بود افتاد و :
+ واوو... اون هرزه چی به خوردت داده؟ لعنتی دستم برسه موهاشو می
برم..
و با حرص اطرافو نگاه کرد تا دختری که سعی کرده بود مردشو اغوا
کنه رو پیدا کنه ولی تلاشش بی نتیجه موند چون جیمین با کلافگی و بی طاقتی غر زد :
_ خیلی خب بعدا برگردین ، من جلو ترمیرم ...
و درحالی که کتشو روی مچش انداخته بود تا برآمدگیش مشخص نباشه خواست به سمت خروجی بچرخه ک مینجی مچشو گرفت :
_ کجا بری با این حال؟
تن جیمین لحظه به لحظه داغ تر می شد و عضو تحریک شدش حالا درد هم می کرد و نیاز داشت خودشو خالی کنه و همین باعث شد عصبی به مینجی غر بزنه:
_ بمونم اینجا چیکار کنم؟
مینجی با فکری ک ب سرش زد لپشو از داخل گاز گرفت، باورش نمی شد داره این کارو می کنه ولی مچ جیمین رو گرفت و سریع از بین جمعیت با خودش به سمت طبقات بالا و ‹ 𝘝𝘪𝘱 › کشید ...
جونگکوک با دیدن رفتن اون دو ب طبقه بالا از دور پوزخندی زد و :
× واوو ... اینام رفتن رو کار اونوقت من سینگلم !
× آهه ... میرم ی وان نایت برا خودم جور کنممم ..
جونگکوک به سمت جمعیت خواست بره ک با دیدن فردی جلوی درِ بار پوزخندش ماسید !
کیم تهیونگ !
اون اینجا چیکار میکرد ؟
شاید اومده بود مشروب بخوره ولی
لحظه ای با تصور اینکه اون خواهر زادشو روی تخت با اون دختر ببینه مرگِ همه شونو تضمین کرد !
ب سرعت به سمت طبقه بالا رفت ، حالا چطور بین اینهمه اتاق باید پیداشون میکرد ؟
در اتاق اول از راست رو باز کرد و دختری رو در حال بلوجاب دادن ب مردی
دید !
جونگکوک ' فاک ے ' زیر لب گفت و فکر اینکه تو این وضعیت هورنی شه رو رها کرد !
اگه همه اتاقا رو باز میکرد خودش میرفت باشون تریسام میزد !
ب گوشی جیم زنگ زد ، ردِ تماس !
ب مین رنگ زد ، چند بار !
همش ردِ تماس !
× اون لعنتیا ن ..
* سلام جونگ !
× کیم تهیونگ !
****
امتحان زیست دارمممم 😩
لایک ⁴³ کامنت ³⁸
******
متمایل شد و سرد لب زد:
+ دنبال دردسر می کردی؟
^ من... من نمی دونستم...
با ترس نگاهشو بین اون دو رد وبدل کرد و قبل از این که مینجی بتونه سرش داد بزنه سریع بین جمعیت خودشو پنهان کرد و دوید .
مینجی با حرص سمت جیمین برگشت و گفت :
+ معلوم هست چ...
با دیدن قیافش ساکت شد و متعجب نگاهش کرد . با کلافگی و اخم شدیدی ک روی پیشونیش بود داشت دکمه های بالای پیراهن مشکیشو باز می کرد تا بلکه کمی از اون حس گرمایی که داشت تنشو می سوزوند خالص بشه.
مینجی سریع نزدیک شد:
+ چی شده چرا قیافت اینطوره؟
جیمین که درد پایین تنه اش با دوباره دیدن مینجی توی اون لباسای چسبون شدت گرفته بود با حرص نفسشو رها کرد و از روی صندلی پایین رفت:
_ باید برگردیم ...
+ چی؟ ولی من تازه دوستامو...
با ایستادن جیمین تازه چشمش به پایین تنه اش که حتی از روی
شلوار پارچه ای مشکی هم برجستگیش به خوبی معلوم بود افتاد و :
+ واوو... اون هرزه چی به خوردت داده؟ لعنتی دستم برسه موهاشو می
برم..
و با حرص اطرافو نگاه کرد تا دختری که سعی کرده بود مردشو اغوا
کنه رو پیدا کنه ولی تلاشش بی نتیجه موند چون جیمین با کلافگی و بی طاقتی غر زد :
_ خیلی خب بعدا برگردین ، من جلو ترمیرم ...
و درحالی که کتشو روی مچش انداخته بود تا برآمدگیش مشخص نباشه خواست به سمت خروجی بچرخه ک مینجی مچشو گرفت :
_ کجا بری با این حال؟
تن جیمین لحظه به لحظه داغ تر می شد و عضو تحریک شدش حالا درد هم می کرد و نیاز داشت خودشو خالی کنه و همین باعث شد عصبی به مینجی غر بزنه:
_ بمونم اینجا چیکار کنم؟
مینجی با فکری ک ب سرش زد لپشو از داخل گاز گرفت، باورش نمی شد داره این کارو می کنه ولی مچ جیمین رو گرفت و سریع از بین جمعیت با خودش به سمت طبقات بالا و ‹ 𝘝𝘪𝘱 › کشید ...
جونگکوک با دیدن رفتن اون دو ب طبقه بالا از دور پوزخندی زد و :
× واوو ... اینام رفتن رو کار اونوقت من سینگلم !
× آهه ... میرم ی وان نایت برا خودم جور کنممم ..
جونگکوک به سمت جمعیت خواست بره ک با دیدن فردی جلوی درِ بار پوزخندش ماسید !
کیم تهیونگ !
اون اینجا چیکار میکرد ؟
شاید اومده بود مشروب بخوره ولی
لحظه ای با تصور اینکه اون خواهر زادشو روی تخت با اون دختر ببینه مرگِ همه شونو تضمین کرد !
ب سرعت به سمت طبقه بالا رفت ، حالا چطور بین اینهمه اتاق باید پیداشون میکرد ؟
در اتاق اول از راست رو باز کرد و دختری رو در حال بلوجاب دادن ب مردی
دید !
جونگکوک ' فاک ے ' زیر لب گفت و فکر اینکه تو این وضعیت هورنی شه رو رها کرد !
اگه همه اتاقا رو باز میکرد خودش میرفت باشون تریسام میزد !
ب گوشی جیم زنگ زد ، ردِ تماس !
ب مین رنگ زد ، چند بار !
همش ردِ تماس !
× اون لعنتیا ن ..
* سلام جونگ !
× کیم تهیونگ !
****
امتحان زیست دارمممم 😩
لایک ⁴³ کامنت ³⁸
۱۲.۸k
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.