《 time 》....
《 time 》....
Part : ⅚
جونگکوک:دیدین عاقبت کارش چی شد؟
بادیگاردها: بله
جونگکوک:عاقبت نفر بعدی بدتر از این میشه اگه بازم به گوشم برسه
بادیگارها:چشم رئیس
جونگکوک سمت ا.ت رفت و باهم رفتن توی عمارت
ا.ت:ت...تو الان چ..چیکار کردی؟
جونگکوک : کشتمش
ا.ت:آ...آها میخوام برم پیش لیا
جونگکوک:عزیزم روز تازه شروع شده
ا.ت:مگه تو کار و زندگی نداری
جونگکوک: فعلا تعطیل کردم کارمو
ا.ت:آها ..میرم تو اتاق
جونگکوک:فیلم ببینیم ؟
ا.ت :کم مونده با تو فیلم ببینم
جونگکوک:جانم؟
ا.ت:ب..باشه ببینیم
جونگکوک:خوبه
با جونگکوک از پله ها بالا رفتیم و به طبقه ی سوم عمارت رسیدیم ..سالن بزرگ با کلی کاناپه های مشکی و تلوزیون فوق العاده بزرگ که روی دیوار کار گذاشته شده بود ...دیوار های مشکی رنگ که اتاق رو سرد و خاص میکرد
جونگکوک: بیا بشین
ا.ت:باشه اومدم
جونگکوک:چی ببینیم
ا.ت:عاشقانه یا ترسناک؟
جونگکوک:کمدی؟
ا.ت:نمیدونم
جونگکوک: پس عاشقانه میبینیم
ا.ت:عا هرجور راحتی ( بدبخت رید تو خودش اون صحنرو دید🗿)
جونگکوک :خب شروع شد
جونگکوک اومد و کنار من نشست ...نیم ساعتی بود داشتیم فیلم میدیدیم همچی خوب بود تا وقتی که صحنه های فیلم شروع شد اروم از جفت جونگکوک رفتم اونور تر وقتی دیدم داره بدتر و بدتر میشه از جام بلند شدم
جونگکوک:چیشد
ا.ت:عا..چیزه من برم تو اشپز خونه ببینم ناهار چی درست کردن چون یکم گرسنم شده
پوزخندی زد و جواب داد: برو ولی فکر اشتباهی به سرت نزنه
ا.ت:باشه
داشتم میرفتم که صدام زد
جونگکوک:ا.ت
ا.ت:بله?
جونگکوک :آشپز خونه طبقه ی اوله اگه از یکی از خدمه ها بپرسی بهت میگن
ا.ت:اوکی مرسی
سریع از پله ها پایین اومدم و ازشون پرسیدم که اشپزخونه کجاست و رفتم توی اشپزخونه هیچکس نبود فقط یکی دو نفر بودن ..یکیشون بهش میخورد که زن مسنی باشه و اون یکی هم دختری نو جوون که داشت کمک اون زن میکرد
ا.ت:ببخشید !
خانم مسن:چطور میتونم کمکتون کنم خانم
ا.ت:من تازه اومدم توی این عمارت میتونم بشناسمتون
خانم مسن:بله عزیزم من آجوما هستم
ا.ت:خوشبختم منم ا.ت هستم
خانم مسن:خوشبختم خانم
ا.ت:میشه همون ا.ت صدام کنید بهتره
خانم مسن:اقای جئون خواستن خانم صداتون کنیم
ا.ت:خب پس هروقت تنهاییم اسممو صدا بزنید
خانم مسن:باشه دخترم 'با لبخند'
ا.ت:میتونم بپرسم غذا چی درست کردید
خانم مسن:بله عزیزم
............
لیا:اگه باهات همکاری نمیکردم و یه پروژه باهات نداشتم اینطور نمیشد
تهیونگ:خب چرا نمیگی چته
لیا:بدبخت میگم دوست ندارم چرا نمیزاری برم..تازه از کار بیکارمم کردی
تهیونگ:شرکتت دست منه نگران نباش
لیا:تو چیکار کردی !!!!
تهیونگ:همینی که شنیدی
لیا:ایشش
تهیونگ: کیوت'خنده'
لیا:چییییی
تهیونگ:چت شد
Part : ⅚
جونگکوک:دیدین عاقبت کارش چی شد؟
بادیگاردها: بله
جونگکوک:عاقبت نفر بعدی بدتر از این میشه اگه بازم به گوشم برسه
بادیگارها:چشم رئیس
جونگکوک سمت ا.ت رفت و باهم رفتن توی عمارت
ا.ت:ت...تو الان چ..چیکار کردی؟
جونگکوک : کشتمش
ا.ت:آ...آها میخوام برم پیش لیا
جونگکوک:عزیزم روز تازه شروع شده
ا.ت:مگه تو کار و زندگی نداری
جونگکوک: فعلا تعطیل کردم کارمو
ا.ت:آها ..میرم تو اتاق
جونگکوک:فیلم ببینیم ؟
ا.ت :کم مونده با تو فیلم ببینم
جونگکوک:جانم؟
ا.ت:ب..باشه ببینیم
جونگکوک:خوبه
با جونگکوک از پله ها بالا رفتیم و به طبقه ی سوم عمارت رسیدیم ..سالن بزرگ با کلی کاناپه های مشکی و تلوزیون فوق العاده بزرگ که روی دیوار کار گذاشته شده بود ...دیوار های مشکی رنگ که اتاق رو سرد و خاص میکرد
جونگکوک: بیا بشین
ا.ت:باشه اومدم
جونگکوک:چی ببینیم
ا.ت:عاشقانه یا ترسناک؟
جونگکوک:کمدی؟
ا.ت:نمیدونم
جونگکوک: پس عاشقانه میبینیم
ا.ت:عا هرجور راحتی ( بدبخت رید تو خودش اون صحنرو دید🗿)
جونگکوک :خب شروع شد
جونگکوک اومد و کنار من نشست ...نیم ساعتی بود داشتیم فیلم میدیدیم همچی خوب بود تا وقتی که صحنه های فیلم شروع شد اروم از جفت جونگکوک رفتم اونور تر وقتی دیدم داره بدتر و بدتر میشه از جام بلند شدم
جونگکوک:چیشد
ا.ت:عا..چیزه من برم تو اشپز خونه ببینم ناهار چی درست کردن چون یکم گرسنم شده
پوزخندی زد و جواب داد: برو ولی فکر اشتباهی به سرت نزنه
ا.ت:باشه
داشتم میرفتم که صدام زد
جونگکوک:ا.ت
ا.ت:بله?
جونگکوک :آشپز خونه طبقه ی اوله اگه از یکی از خدمه ها بپرسی بهت میگن
ا.ت:اوکی مرسی
سریع از پله ها پایین اومدم و ازشون پرسیدم که اشپزخونه کجاست و رفتم توی اشپزخونه هیچکس نبود فقط یکی دو نفر بودن ..یکیشون بهش میخورد که زن مسنی باشه و اون یکی هم دختری نو جوون که داشت کمک اون زن میکرد
ا.ت:ببخشید !
خانم مسن:چطور میتونم کمکتون کنم خانم
ا.ت:من تازه اومدم توی این عمارت میتونم بشناسمتون
خانم مسن:بله عزیزم من آجوما هستم
ا.ت:خوشبختم منم ا.ت هستم
خانم مسن:خوشبختم خانم
ا.ت:میشه همون ا.ت صدام کنید بهتره
خانم مسن:اقای جئون خواستن خانم صداتون کنیم
ا.ت:خب پس هروقت تنهاییم اسممو صدا بزنید
خانم مسن:باشه دخترم 'با لبخند'
ا.ت:میتونم بپرسم غذا چی درست کردید
خانم مسن:بله عزیزم
............
لیا:اگه باهات همکاری نمیکردم و یه پروژه باهات نداشتم اینطور نمیشد
تهیونگ:خب چرا نمیگی چته
لیا:بدبخت میگم دوست ندارم چرا نمیزاری برم..تازه از کار بیکارمم کردی
تهیونگ:شرکتت دست منه نگران نباش
لیا:تو چیکار کردی !!!!
تهیونگ:همینی که شنیدی
لیا:ایشش
تهیونگ: کیوت'خنده'
لیا:چییییی
تهیونگ:چت شد
۹.۳k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.