فیک عشق خونی پارت9 بخش سوم«اخر»
با چشمای گشاد شده نگاش کردم ـــ عـــــــه؟! ته ابرویی بالا انداخت ـــ یعنی چی عه، اون هرسال همین موقع مهمون دعوت می کنه و جشن میگیره! لبمو گزیدم، خاک توی سرم گند زدم رسما. لبخند ضایعی زدم و سعی کردم ماست مالیش کنم ـــ چه زود زمانش رسید، من فکر کردم ماه دیگس! ته هومی کرد و مشغول شد. سرمو انداختم پایین، این بهترین موقعس برای اینکه خوناشامای بیشتری رو ببینم و اون عمارتی که قراره بریم چن وقت دیگه رو هواس،،،! صبحونمو خوردم و با سایا رفتیم اتاقامون تا اماده بشیم. به محض اماده شدنم، وسایلم رو برداشتم و رفتم اتاق سایا و در رو باز کردم که دیدم مشغول لباس پوشیدن بود و با ورود من سریع دستاشو ضربدری روی سینه های لختش قرار داد و مثل لبو سرخ شد ـــ اخ اریکا چرا در نمی زنی؟ *-* لبخند خجالت زده ای زدم ـــ ببخشید، فکر کردم اماده شدی. روم رو برگردوندم تا راحت لباسش رو عوض کنه. بعد چند ثانیه نفسمو فوت کردم و گفتم ـــ تو هم ناراحتی؟! سایا ـــ اره، توی اون عمارت به من خوش نمی گذره، در واقع بیشتر اوقات اذیت میشم. سرمو انداختم پایین، اونجا پر از خوناشامه طبیعیه اذیتش کنن.<br>
بعد اماده شدنمون، سوار یک ون مشکی شدیم و حرکت کردیم. تهیونگ رانندگی میکرد. کوک کنار سایا نشسته بود و بعدش دکتر جین هم که باهامون اومد *-* بعد جیمین و بعد من. الان نمی دونم دقیقا چرا، این گودزیلا کنار من نشسته! -_- بعد از چند مین، حس خواب الودگی داشت دیوونم میکرد. هیچوقت نمی تونستم توی ماشین تحمل کنم و بیدار بمونم و الان هم انقدر خمیازه کشیدم که کم کم دهنم داره پاره میشه. گیج به اطراف نگاه کردم ـــ هنوز نرسیدیم؟! تهیونگ تک خنده ای کرد ـــ حالت خوبه؟ الان راه افتادیم که. ایشی کردم و یکم جا به جا شدم تا بتونم هرجور شده بخوابم. با دستی که دورم حلقه شد و روی بازوم قرار گرفت به جیمین نگاهی انداختم. اروم منو به سمت خودش متمایل کرد و سرم رو روی شونش قرار داد ـــ بگیر بخواب. بدون اینکه چیزی بگم، چشمام رو بستم و خیلی سریع خوابم برد. سایا: زیر چشمی به کوک نگاه کردم، چهره جدی به خودش میگیره واقعا جذاب میشه. لبخند محوی زدم و دوباره سرمو انداختم پایین که یهو حس کردم یه چیزی افتاد روی شونم، وحشت زده سرم رو چرخوندم سمتش که با صورت کوک مواجه شدم و چشمای بستس. سرش رو گذاشته بود روی شونم و نصف بیشتر هیکلش رو هم به من تحمیل کرده بود داشتم پودر می شدم. یکم جا به جا شدم و به چهره غرق در خوابش نگاهی انداختم. خب ادم قحط بود بهش تکیه کنی و بخوابی، من دارم مثل شیشه میشکنم
بعد اماده شدنمون، سوار یک ون مشکی شدیم و حرکت کردیم. تهیونگ رانندگی میکرد. کوک کنار سایا نشسته بود و بعدش دکتر جین هم که باهامون اومد *-* بعد جیمین و بعد من. الان نمی دونم دقیقا چرا، این گودزیلا کنار من نشسته! -_- بعد از چند مین، حس خواب الودگی داشت دیوونم میکرد. هیچوقت نمی تونستم توی ماشین تحمل کنم و بیدار بمونم و الان هم انقدر خمیازه کشیدم که کم کم دهنم داره پاره میشه. گیج به اطراف نگاه کردم ـــ هنوز نرسیدیم؟! تهیونگ تک خنده ای کرد ـــ حالت خوبه؟ الان راه افتادیم که. ایشی کردم و یکم جا به جا شدم تا بتونم هرجور شده بخوابم. با دستی که دورم حلقه شد و روی بازوم قرار گرفت به جیمین نگاهی انداختم. اروم منو به سمت خودش متمایل کرد و سرم رو روی شونش قرار داد ـــ بگیر بخواب. بدون اینکه چیزی بگم، چشمام رو بستم و خیلی سریع خوابم برد. سایا: زیر چشمی به کوک نگاه کردم، چهره جدی به خودش میگیره واقعا جذاب میشه. لبخند محوی زدم و دوباره سرمو انداختم پایین که یهو حس کردم یه چیزی افتاد روی شونم، وحشت زده سرم رو چرخوندم سمتش که با صورت کوک مواجه شدم و چشمای بستس. سرش رو گذاشته بود روی شونم و نصف بیشتر هیکلش رو هم به من تحمیل کرده بود داشتم پودر می شدم. یکم جا به جا شدم و به چهره غرق در خوابش نگاهی انداختم. خب ادم قحط بود بهش تکیه کنی و بخوابی، من دارم مثل شیشه میشکنم
۶۳.۸k
۱۱ اسفند ۱۴۰۱