٭خونـِ خُوشگِل مَن! -پارت25-
ج.ه:مامانت بهت زنگ زد؟!
من:اره گفت دیگه نمیتونه زنگ بزنه
ج.ه:جالبه
«موبایل جانگهو زنگ میخوره»
(میره توی پذیرایی تماسو اوکی میکنه و بعد چند دقیقه منم میرم توی پذیرایی)
ج.ه:(همچنان اینکه وسایلشو جمع میکنه)یونهه شرمنده داره واسمون مهمون میاد باید برم..
من:منم یچی بخورم و میام کمکت:)
ج.ه:ممنون؛ خدافظ
من:فعلا(از خونه میزنه بیرون منم میرم سراغ گوشیم و به سئویون زنگ میزنم)
(بعد دوبار بوق خوردن جواب میده)
+الو سلام
-سلام خوبی؟!
+ممنون تو خوبی؟!
-اره دخترم:/
+چی؟!:/
-مگه بهم نگفتی مامان؟!://
+جلو دوستم بودم مجبور شدم بگم مامان که فکر دیگهای نکنه://
-منطقیه..:///
+خبب چیکار داشتی؟!:///
-در چه حد مشتاقی خونهمون رو ببینی؟!
+{باخنده}فکرکنم خیلی خیلی زیاد!!
-{باخنده}اووو خوبه پسس
کی بیام دنبالت؟!
+سه ساعت دیگه اوکیم:)
-خوبه..
ببینم به دوستت چی میخوای بگی؟!
+بهترین راه واسه اینکه هیچ اتفاقی نیوفته پیچوندنشه سعی میکنم درمورد خوناشاما بهش چیزی نگم
-اگه او نره جار بزنه فکرنکنم مشکلی داشته باشه که حقیقتو بهش بگی؟..
+اوم باشه
-خب...
+خدافظ
-خدافظ چیه؟! آدرس دارم که بیام؟!
+لوکیشن میفرستم واست تو کاکائو
-حالا خدافظ^^
+خدافظ
*۲ساعت و ربع بعد*
من:خبب لباسامو که جمع کردم، گیتارمم برداشتم، لوازمتحریرمم برداشتم، وسایل دیگه هم برداشتم، اینا هم که واسه صاحب خونهی جدیده..
[خودم:یه حسی بهم میگه یه چیزیو یادت رفته
من:چی؟!
خودم:من از کجا بدونم؟!://]
من:(بعد یکم فکرکردن یه بشکن میزنم و)فهمیدم لوکیشنو یادم رفته!
من:اره گفت دیگه نمیتونه زنگ بزنه
ج.ه:جالبه
«موبایل جانگهو زنگ میخوره»
(میره توی پذیرایی تماسو اوکی میکنه و بعد چند دقیقه منم میرم توی پذیرایی)
ج.ه:(همچنان اینکه وسایلشو جمع میکنه)یونهه شرمنده داره واسمون مهمون میاد باید برم..
من:منم یچی بخورم و میام کمکت:)
ج.ه:ممنون؛ خدافظ
من:فعلا(از خونه میزنه بیرون منم میرم سراغ گوشیم و به سئویون زنگ میزنم)
(بعد دوبار بوق خوردن جواب میده)
+الو سلام
-سلام خوبی؟!
+ممنون تو خوبی؟!
-اره دخترم:/
+چی؟!:/
-مگه بهم نگفتی مامان؟!://
+جلو دوستم بودم مجبور شدم بگم مامان که فکر دیگهای نکنه://
-منطقیه..:///
+خبب چیکار داشتی؟!:///
-در چه حد مشتاقی خونهمون رو ببینی؟!
+{باخنده}فکرکنم خیلی خیلی زیاد!!
-{باخنده}اووو خوبه پسس
کی بیام دنبالت؟!
+سه ساعت دیگه اوکیم:)
-خوبه..
ببینم به دوستت چی میخوای بگی؟!
+بهترین راه واسه اینکه هیچ اتفاقی نیوفته پیچوندنشه سعی میکنم درمورد خوناشاما بهش چیزی نگم
-اگه او نره جار بزنه فکرنکنم مشکلی داشته باشه که حقیقتو بهش بگی؟..
+اوم باشه
-خب...
+خدافظ
-خدافظ چیه؟! آدرس دارم که بیام؟!
+لوکیشن میفرستم واست تو کاکائو
-حالا خدافظ^^
+خدافظ
*۲ساعت و ربع بعد*
من:خبب لباسامو که جمع کردم، گیتارمم برداشتم، لوازمتحریرمم برداشتم، وسایل دیگه هم برداشتم، اینا هم که واسه صاحب خونهی جدیده..
[خودم:یه حسی بهم میگه یه چیزیو یادت رفته
من:چی؟!
خودم:من از کجا بدونم؟!://]
من:(بعد یکم فکرکردن یه بشکن میزنم و)فهمیدم لوکیشنو یادم رفته!
۲.۳k
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.