افسون شده p4
اورانوس : جلوی در خونه ایستادم در رو باز کردم و وارد خونه شدم مامان نگران اومد سمتم و با دیدنم اخمی بین ابروهاش نشست امیلی : کجا رفتی؟ باز بیمارستان؟ چند بار بگم دراکو..اورانوس : با صدای آرومی گفتم بهوش اومد امیلی : چی؟ واقعا؟ پس..چرا ناراحتی؟ اورانوس : چطور ناراحت نباشم از اینکه حافظشو از دست داده؟! امیلی : چ..چی؟ ولی..ولی اورانوس : حتی منو یادش نمیاد بهم گفت برو و هر چی توی گذشته اتفاق افتاده رو فراموش کن! وارد اتاقم شدم و در رو بستم و روی تخت نشستم چطور فراموش کنم؟ چطور اون همه خاطره رو فراموش کنم؟ چطور فراموش کنم دو..ست دارم؟! نگاهم به گیتار گوشه اتاق افتاد لبخند تلخی گوشه لبم نشست چشمام رو بستم { قلب سیاه و رگای سنگی؛ روزای دردناک و شبای غمگین؛ نخواستی بمونی از اینجا رفتی؛ سیاه سیاهه دنیای رنگی؛ قلب سیاه و رگای سنگی؛ روزای دردناک و شبای غمگین؛} چطور میتونی فراموش کنی؟ همه چیزو؟ این آهنگ اولین آهنگی بود که با هم خوندیم چشمام رو باز کردم و از روی تخت بلند شدم و با قدم های آروم به گیتار نزدیک شدم و از روی زمین برش داشتم و نگاهی غمگین بهش انداختم و لبخندی زدم کیف گیتار رو برداشتم و گیتار رو توی کیف گذاشتم و گذاشتمش زیر تخت شونه ای بالا انداختم خودت گفتی گذشته رو فراموش کن موطلایی!از اتاق رفتم بیرون مامان مشغول حرف زدن با تلفن بود که با دست اشاره کرد بمونم روبه روش وایستادم تلفن رو روی میز گذاشت و بهم نگاهی انداخت و گفت : اورانوس با نارسیسا حرف زدم امروز دراکو میره خونه و باید بریم خونشون و بهشون سر بزنیم به پدرت خبر میدم کم کم حاضر شو اورانوس : پورخندی زدم عمارت مالفوی نفس عمیقی کشیدم!
۲.۷k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.