رمان ماه دریاچه خونین
پارت ۱۵
اخر
دازای دست های کوروی باز کرد و اورا در آغوش کشید
کو:دازای دازای (کمی فریاد.گریه)
دا:خودمم کوروی عزیز دلم گریه نکن کنارتم
؟؟:خب خب میبینم جمعتون جمع فقط گلتون کمه
کو:دازای بکشش اینو بکش
چو:توی عوضی منو عذاب دادی رفتی سراغ خواهرم میکشمت
؟؟:اوه برادر کوچولو نمیخوایی که دادش پل ورلاین اذیت کنی
چو:من دادشه تو نیستم
دا:پل ورلاین دستت به کوروی بخوره من میدونم باتو
ولارین:میدونستم اینو میگی
کو:میدونی چیه خب رو من تحقیق نکردی من با خون آشام دیگه فرق دارم من وقتی زجر میکشم قوی تر میش (نگاه های سادیسمی)
کوروی پاشد و قدرتش و فعال کرد و تنها چیزی که دیده میشد نور قرمزی بود که نقش بسته بود
بعد از ۱۰ دقیقه پل ورلاین کشته شد و کوروی حالت عادی برگشت
کو:دازای جونممم
پرید تو بغل دازای
د:فرشته کوچولو
و پلیس رسید و توضیحات لازم رو دادن و همه رفتن به سمت آژانس حرکت کردن توی راه کلی حرف زدن و خندیدن
۳ هفته بعد
دازای به کوروی درخواست ازدواج داده بود الان مراسم عروسیشون بود
کونیک:دازای زودتر برو دنبال عروس
چو:بلاخره میتونم تو رخت عروسیش ببینم
دازای رفت دنبال کوروی تو آرایشگاه
کو:سلام چطور شدم
دازای:خوشگل شدی عروس خانمم
کو:مرسی مستر اوسمو
توی کلیسا
بدین وسیله شمارا زن و شوهر علام میکنم
دازای و کوروی خیلی آروم لب هاشونو روی هم
قرار دادن
و اونا عروسی کردن
#بابایی خیلی قشنگ بود
دا:آخی کیوت بابا جولیا کوچولو
کو:مامانی فدات شه حالا بخوابیم
#باشه
و این خانواده در آغوش هم به خواب رفتن
___________───┤♪♭◁ㅤ❚❚ㅤ▷♭♪├───__________
خب خب خوشگلا این رمان تموم شد میدونم چرت شد به بزرگی خودتون ببخشید حالا
رمان جدید داریم از سوکوکو الان یا فردا شب پارت اولشو میزارم ☺️
اخر
دازای دست های کوروی باز کرد و اورا در آغوش کشید
کو:دازای دازای (کمی فریاد.گریه)
دا:خودمم کوروی عزیز دلم گریه نکن کنارتم
؟؟:خب خب میبینم جمعتون جمع فقط گلتون کمه
کو:دازای بکشش اینو بکش
چو:توی عوضی منو عذاب دادی رفتی سراغ خواهرم میکشمت
؟؟:اوه برادر کوچولو نمیخوایی که دادش پل ورلاین اذیت کنی
چو:من دادشه تو نیستم
دا:پل ورلاین دستت به کوروی بخوره من میدونم باتو
ولارین:میدونستم اینو میگی
کو:میدونی چیه خب رو من تحقیق نکردی من با خون آشام دیگه فرق دارم من وقتی زجر میکشم قوی تر میش (نگاه های سادیسمی)
کوروی پاشد و قدرتش و فعال کرد و تنها چیزی که دیده میشد نور قرمزی بود که نقش بسته بود
بعد از ۱۰ دقیقه پل ورلاین کشته شد و کوروی حالت عادی برگشت
کو:دازای جونممم
پرید تو بغل دازای
د:فرشته کوچولو
و پلیس رسید و توضیحات لازم رو دادن و همه رفتن به سمت آژانس حرکت کردن توی راه کلی حرف زدن و خندیدن
۳ هفته بعد
دازای به کوروی درخواست ازدواج داده بود الان مراسم عروسیشون بود
کونیک:دازای زودتر برو دنبال عروس
چو:بلاخره میتونم تو رخت عروسیش ببینم
دازای رفت دنبال کوروی تو آرایشگاه
کو:سلام چطور شدم
دازای:خوشگل شدی عروس خانمم
کو:مرسی مستر اوسمو
توی کلیسا
بدین وسیله شمارا زن و شوهر علام میکنم
دازای و کوروی خیلی آروم لب هاشونو روی هم
قرار دادن
و اونا عروسی کردن
#بابایی خیلی قشنگ بود
دا:آخی کیوت بابا جولیا کوچولو
کو:مامانی فدات شه حالا بخوابیم
#باشه
و این خانواده در آغوش هم به خواب رفتن
___________───┤♪♭◁ㅤ❚❚ㅤ▷♭♪├───__________
خب خب خوشگلا این رمان تموم شد میدونم چرت شد به بزرگی خودتون ببخشید حالا
رمان جدید داریم از سوکوکو الان یا فردا شب پارت اولشو میزارم ☺️
۱.۶k
۲۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.