فیک: my mission
فیک: my mission
پارت:40
..............................................
کره شمالی عمارت/
همه دور میز جمع شدن و شروع کردن به غذا خوردن ...
جیمین: یکم بیشتر بریز دیگه..
دایون: بسته دیگه بخور.. گشنه بدبخت...
جیمین طرفشو بالا آورد و روبه دایون گرفت
جیمین: این چیه آخه.. عی بابا
دایون: همینم از سرت زیاده..
لیسا: اول من اومدم عه واا!
کوک: ولی من میخوام اینجا بشینم!
لیسا: پاشو*داد*
کوک: زهرمار گوشم درد گرفت...
رزی: من نمیخورم...
جیسو: چرا حالت خوبه ؟!
رزی: ها.. فقط یجوریم شده.. ببخشید من میرم..
کوک: تو که غذارو میدیدی عین هیولا میخوردیش... چته ؟!
رزی: گمشو
کوک: تعجبی هم نداره.. درهرحالت همون اخلاقو داره..
لیسا: میگما.. میتونیم از عمارت خارج شیم؟!
جین: حتما باید دونفر باشید و زیاد دور نشید..
لیسا: کوک تو میای بریم ؟!
کوک: خب..باشه میام..
دایون: اوپا*روبه کانگ هی*
جیمین: اوپا؟!*زیرلب*
کانگ هی: با منی؟! *اشاره به خودش*
دایون: اره.. خب میشه هممون باهم بریم بیرون؟!
کانگ هی: .. خب اره اگر همه موافق باشند!
.......
تهیونگ چند قدم به جنی نزدیک شد و دستشو گذاشت رو لبش..
تهیونگ: اگر من بردم باید تو اتاقم لخت جلوم برقصی... و بقیش هم به خودم مربوطه!
جنی ویو: دستشو از رو لبم برداشت و گونه امو نوازش میکرد.. این چش شده؟! چرا هزیون میگه... باید قبول کنم!؟ ولی اون شرکت از همه چیز برام مهم تره! .. اگر تهیونگم بکشم سویونگ هیچ وقت نمیبخشتم چیکار کنم؟! دستشو پس زدم
جنی: قبوله ! ولی اگر زیر قولت بزنی ایندفعه دیگه میکشمت!
تهیونگ: هوم..
به سمت در اصلی عمارت رفتن در بسته بود و هرچی آیفون رو میزدن کسی براشون باز نمیکرد..
جنی: خو چرا باز نمی کنید؟! *داد*
..
کوک بلند شد که درو واکنه اما لیسا مانعش شد..
لیسا: باز نکن! باید یکم عاقل شن! وگرنه کار دستمون میدن!
جین: خب که اینطوره.. هیچ جا نمیریم تا صبح اینجا میمونیم.. و اون دوتا برن خوش گذرونی..
کوک وایسا: نه! *داد*
جیمین: باز کنید دیگه..
لیسا به سمت در دوید و بازش کرد که با چهره عصبانی جنی رو برو شد..
لیسا: تقصیر کوک بود..
کوک: چرا من؟!
...
رزی ویو: روی تختم دراز کشیدم.. شکمم بدجوری درد میکنه.. گشنمم نیست چه مرگمه؟! .. من خوبم که مریضم نیستم! ..
بهرحال مهم نیست.. ولی جدا زندگی در اینجا خیلیی سخته! هر روز هم با جیمین مواجه میشم! این از همه بیشتر اذیتم میکنه!
(صدای در)
رزی: بله؟!
لیسا: منم...
رزی: آه ببخشید یادم نبود درو قفل کردم...
رزی دررو واکرد و لیسا اومد داخل..
لیسا: مطمئنی حالت خوبه؟! رنگت پریده..
رزی: خوبم زیاد جدی نیست..
لیسا: باشه.. فقط امشب همه میریم بیرون.. منم لباسامو عوض کنم با کوک میریم یه چندتا وسایل بخریم..
رزی: باشه...
.....
جنی ویو: من قبول کردم! ولی اگر اون برد؟! آخه مرتیکه هیز چرا لخت جلوت برقصم!؟
هوفف اصن تصورشم خجالت آوره..
پارت:40
..............................................
کره شمالی عمارت/
همه دور میز جمع شدن و شروع کردن به غذا خوردن ...
جیمین: یکم بیشتر بریز دیگه..
دایون: بسته دیگه بخور.. گشنه بدبخت...
جیمین طرفشو بالا آورد و روبه دایون گرفت
جیمین: این چیه آخه.. عی بابا
دایون: همینم از سرت زیاده..
لیسا: اول من اومدم عه واا!
کوک: ولی من میخوام اینجا بشینم!
لیسا: پاشو*داد*
کوک: زهرمار گوشم درد گرفت...
رزی: من نمیخورم...
جیسو: چرا حالت خوبه ؟!
رزی: ها.. فقط یجوریم شده.. ببخشید من میرم..
کوک: تو که غذارو میدیدی عین هیولا میخوردیش... چته ؟!
رزی: گمشو
کوک: تعجبی هم نداره.. درهرحالت همون اخلاقو داره..
لیسا: میگما.. میتونیم از عمارت خارج شیم؟!
جین: حتما باید دونفر باشید و زیاد دور نشید..
لیسا: کوک تو میای بریم ؟!
کوک: خب..باشه میام..
دایون: اوپا*روبه کانگ هی*
جیمین: اوپا؟!*زیرلب*
کانگ هی: با منی؟! *اشاره به خودش*
دایون: اره.. خب میشه هممون باهم بریم بیرون؟!
کانگ هی: .. خب اره اگر همه موافق باشند!
.......
تهیونگ چند قدم به جنی نزدیک شد و دستشو گذاشت رو لبش..
تهیونگ: اگر من بردم باید تو اتاقم لخت جلوم برقصی... و بقیش هم به خودم مربوطه!
جنی ویو: دستشو از رو لبم برداشت و گونه امو نوازش میکرد.. این چش شده؟! چرا هزیون میگه... باید قبول کنم!؟ ولی اون شرکت از همه چیز برام مهم تره! .. اگر تهیونگم بکشم سویونگ هیچ وقت نمیبخشتم چیکار کنم؟! دستشو پس زدم
جنی: قبوله ! ولی اگر زیر قولت بزنی ایندفعه دیگه میکشمت!
تهیونگ: هوم..
به سمت در اصلی عمارت رفتن در بسته بود و هرچی آیفون رو میزدن کسی براشون باز نمیکرد..
جنی: خو چرا باز نمی کنید؟! *داد*
..
کوک بلند شد که درو واکنه اما لیسا مانعش شد..
لیسا: باز نکن! باید یکم عاقل شن! وگرنه کار دستمون میدن!
جین: خب که اینطوره.. هیچ جا نمیریم تا صبح اینجا میمونیم.. و اون دوتا برن خوش گذرونی..
کوک وایسا: نه! *داد*
جیمین: باز کنید دیگه..
لیسا به سمت در دوید و بازش کرد که با چهره عصبانی جنی رو برو شد..
لیسا: تقصیر کوک بود..
کوک: چرا من؟!
...
رزی ویو: روی تختم دراز کشیدم.. شکمم بدجوری درد میکنه.. گشنمم نیست چه مرگمه؟! .. من خوبم که مریضم نیستم! ..
بهرحال مهم نیست.. ولی جدا زندگی در اینجا خیلیی سخته! هر روز هم با جیمین مواجه میشم! این از همه بیشتر اذیتم میکنه!
(صدای در)
رزی: بله؟!
لیسا: منم...
رزی: آه ببخشید یادم نبود درو قفل کردم...
رزی دررو واکرد و لیسا اومد داخل..
لیسا: مطمئنی حالت خوبه؟! رنگت پریده..
رزی: خوبم زیاد جدی نیست..
لیسا: باشه.. فقط امشب همه میریم بیرون.. منم لباسامو عوض کنم با کوک میریم یه چندتا وسایل بخریم..
رزی: باشه...
.....
جنی ویو: من قبول کردم! ولی اگر اون برد؟! آخه مرتیکه هیز چرا لخت جلوت برقصم!؟
هوفف اصن تصورشم خجالت آوره..
۵.۲k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.