رمان معشوقه ی شیطون زیبای من
#پارت سیزدهم
ارسلان : هر چقدر پول که بخواین میدم اصلا چرا خون منو میخوان بخورین دریا و دیانا هستن
خاک خاک خاک ترسو آدم فروش حالا با من مشکل داری چرا خواهرت
من : اتفاقا اونا خیلی مقاومت کردن ما هم از شاهرگشون خوردیم اونا هم مردن و خنده شیطانی کردم
ارسلان : آبجی منو کشتید نه نه نه نهههههههه
بیهوش شد یا خدا یا امام رضا دست دیانا رو گرفتم فرار کردیم آرایش مونو به هزار بدبختی پاک کردیم و رفتیم خوابیدیم
..........................
دریا : پاشو پاشو میخوایم بریم شمال
جاننننن
من : مسخره بازی نکن
دریا : نه واقعن داریم میریم
نه نه خوشم نمیاد نه
من : من نمیام میرم خونه عرفان
عرفان : چه شکلی وقتی خودم میام تو نمیای
من : عری حوصله شمال ندارم خدایی
عرفان : پاشو جمع کن میخوایم بریم
من: اهههه باشه بابا
منم رفتم ساکمو جمع کردم و رفتم پایین
شاد و سرحال : بریم
دریا : خوبه نمیخواست بیاد
من : عزیزم من عشق شمالم« همین خودم نبودم گفتم حوصله شمال ندارم »
همه مون سوار ماشین ارسلان شدیم من جلو نشستم چون نقشه ها دارم آقا ارسلان ههه منو به زور میارین مسافرت ههه هرکی با دیا وجدان : بلع بله میدونیم ور افتاد ولمون کن اعتماد بع سقف ایشی گفتم و فلاکس چایی که پرش نمک و فلفل و پودر موسیر قاطی کرده بودم رو براشون ریختم تو لیوان و بهشون دادم اول تعجب کردن خب تعجب داره این همه خانمی از من خخخخ
یهو همشون هرچی خوردن رو بالا آوردن
من: وا چی شد
و آبی که باهاش همین ها رو مخلوط کرده بودن رو بهشون دادم که دوباره بالا آوردن خخخخخ
من :خوشمزه بود نه
عرفان و همگی : عالیییی
ادامه دارد...🍃✨
ارسلان : هر چقدر پول که بخواین میدم اصلا چرا خون منو میخوان بخورین دریا و دیانا هستن
خاک خاک خاک ترسو آدم فروش حالا با من مشکل داری چرا خواهرت
من : اتفاقا اونا خیلی مقاومت کردن ما هم از شاهرگشون خوردیم اونا هم مردن و خنده شیطانی کردم
ارسلان : آبجی منو کشتید نه نه نه نهههههههه
بیهوش شد یا خدا یا امام رضا دست دیانا رو گرفتم فرار کردیم آرایش مونو به هزار بدبختی پاک کردیم و رفتیم خوابیدیم
..........................
دریا : پاشو پاشو میخوایم بریم شمال
جاننننن
من : مسخره بازی نکن
دریا : نه واقعن داریم میریم
نه نه خوشم نمیاد نه
من : من نمیام میرم خونه عرفان
عرفان : چه شکلی وقتی خودم میام تو نمیای
من : عری حوصله شمال ندارم خدایی
عرفان : پاشو جمع کن میخوایم بریم
من: اهههه باشه بابا
منم رفتم ساکمو جمع کردم و رفتم پایین
شاد و سرحال : بریم
دریا : خوبه نمیخواست بیاد
من : عزیزم من عشق شمالم« همین خودم نبودم گفتم حوصله شمال ندارم »
همه مون سوار ماشین ارسلان شدیم من جلو نشستم چون نقشه ها دارم آقا ارسلان ههه منو به زور میارین مسافرت ههه هرکی با دیا وجدان : بلع بله میدونیم ور افتاد ولمون کن اعتماد بع سقف ایشی گفتم و فلاکس چایی که پرش نمک و فلفل و پودر موسیر قاطی کرده بودم رو براشون ریختم تو لیوان و بهشون دادم اول تعجب کردن خب تعجب داره این همه خانمی از من خخخخ
یهو همشون هرچی خوردن رو بالا آوردن
من: وا چی شد
و آبی که باهاش همین ها رو مخلوط کرده بودن رو بهشون دادم که دوباره بالا آوردن خخخخخ
من :خوشمزه بود نه
عرفان و همگی : عالیییی
ادامه دارد...🍃✨
۱۷.۶k
۰۹ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.