لایک و فالو یادتون نره ساریو بلک پینگ
بدون فکر کردن نشستم اخه ارزوی همه ی دخترا این بود که تو ماشین کوکی بشینن حتی دختر پولدارا هم این ارزو نصیبشون نمی شد چه برسه به من .
بعد از 3 دقیقه سکوت را شکست:
+چی شد وارد کمپانی شدی؟
چه جوری بهش می گفتم الکی گفتم:
+ قدیما توکلیسا می خوندم یه روز رییس اومد کلیسا منو دید خوشش اومد
چه گندی زدم رییس اصلا کلیسا نمی ره می دونم که فهمید برای همین یه نگاه مشکوکی کرد و به راه ادامه داد و تا به دانشگاه برسیم حرفی نزد .
# لیسا
وقتی تلفن رو قطع کردم سریع شروع کردم به لباس پوشیدن و از خانه زدم بیرون . هوای تاریک بود یه تاکسی به زور پیدا کردم سوار شدم و ادرس و گفتم انقدر هلهلکی حاضر شده بودم که یادم رفته بود ارایش کنم . خداراشکر یه رژ یدک توی کیفم داشتم اما از رنگش خوشم نمی یومد صورتی بود اما از هیچی که بهتر بود برای همین یه رژ مالی حسابی کردم .
وقتی تاکسی جلو در دانشگاه ایستاد من پیاده شدم و دیدیم همون موقع رزی هم از ماشین جونگ کوک پیاده شد این دختر عجب شانسی داشت که سوار ماشین کوکی شد . سریع از راننده خداحافظی کردم و پولش هم دادم و به سمت رزی دویدم .
وقتی بشون رسیدم کوکی از ماشین پیاده شد تا منو دید سلامی کرد و گفت عجله کنین و به سمت کمپانی دوید و منو با رزی تنها گذاشت .
ما هم همینطور که به سمت در کمپانی می رفتیم به رزی گفتم :
+ چی شد الا سوار ماشین کوکی شدی؟
+ خودش جلوم سبز شد
با چشم های از حدقه بیرون زده بهش گفتم :
+ شانس داری می دونی که الکی کسی سوار ماشینش نمیشه
یواش گفت :
+اره می دونم
+حالاچیا بهت گفت
+گفت چرا وارد کمپانی شدی
سکوت کردمو گفتم:
+ حتما بهش گفتی عاشقشی
+ نه
+ خداراشکر اخه می دونی که دوست دختر داره همون دختره جنی بالرین معروف که به امریکا مهاجرت کرده
رزی با چشم های پر اشک با تکان دادن
بعد از 3 دقیقه سکوت را شکست:
+چی شد وارد کمپانی شدی؟
چه جوری بهش می گفتم الکی گفتم:
+ قدیما توکلیسا می خوندم یه روز رییس اومد کلیسا منو دید خوشش اومد
چه گندی زدم رییس اصلا کلیسا نمی ره می دونم که فهمید برای همین یه نگاه مشکوکی کرد و به راه ادامه داد و تا به دانشگاه برسیم حرفی نزد .
# لیسا
وقتی تلفن رو قطع کردم سریع شروع کردم به لباس پوشیدن و از خانه زدم بیرون . هوای تاریک بود یه تاکسی به زور پیدا کردم سوار شدم و ادرس و گفتم انقدر هلهلکی حاضر شده بودم که یادم رفته بود ارایش کنم . خداراشکر یه رژ یدک توی کیفم داشتم اما از رنگش خوشم نمی یومد صورتی بود اما از هیچی که بهتر بود برای همین یه رژ مالی حسابی کردم .
وقتی تاکسی جلو در دانشگاه ایستاد من پیاده شدم و دیدیم همون موقع رزی هم از ماشین جونگ کوک پیاده شد این دختر عجب شانسی داشت که سوار ماشین کوکی شد . سریع از راننده خداحافظی کردم و پولش هم دادم و به سمت رزی دویدم .
وقتی بشون رسیدم کوکی از ماشین پیاده شد تا منو دید سلامی کرد و گفت عجله کنین و به سمت کمپانی دوید و منو با رزی تنها گذاشت .
ما هم همینطور که به سمت در کمپانی می رفتیم به رزی گفتم :
+ چی شد الا سوار ماشین کوکی شدی؟
+ خودش جلوم سبز شد
با چشم های از حدقه بیرون زده بهش گفتم :
+ شانس داری می دونی که الکی کسی سوار ماشینش نمیشه
یواش گفت :
+اره می دونم
+حالاچیا بهت گفت
+گفت چرا وارد کمپانی شدی
سکوت کردمو گفتم:
+ حتما بهش گفتی عاشقشی
+ نه
+ خداراشکر اخه می دونی که دوست دختر داره همون دختره جنی بالرین معروف که به امریکا مهاجرت کرده
رزی با چشم های پر اشک با تکان دادن
۵.۶k
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.