یه بار یکی ازم پرسید: چرا به بقیه کمک میکنی ؟!
چرا پای دردو دل هاشون میشینی؟!
چرا مراقب قلب هاشونی ؟!
_ راستش سکوت کردم ....:)
نگام کردو گفت : یه بار یه روانشناس گفت اگه کسی رو دیدی که انقدر کمک میکنه که درد های دیگران رو خوب کنه ، بدون خودش درد زیادی کشیده که باعث شده قلبش بشکنه .
نکنه توهم قلبت شکسته ؟!
تا اینو شنیدم بغض کردم ، قلبم تیر کشید ، نفس کشیدن برام سخت شده بود
چون یاد اون روز های سخت افتادم ، که منو تبدیل یه مرحم برای درد های دیگران کرده بود....:)
آره تو درس میگی من شکستم ، خیلی سخت شکستم
جوری که حتی آغوش مادرمم برام دیگه نبود که گریه کنم که قلب خستم رو آروم کنم. حتی مامان از اینکه انقدر تو آغوشش گریه کرده بودم خسته شده بود..:)
یادمه صبح بود سر سفره داشتم صبحانه میخوردم مامان پشتش به من بود و ظرفارو میشست
از تلویزیونم یه موسیقی آشنا پخش شد
موسیقی که اون برام فرستاده بود .
یادش افتادم
یاد روزهای شیرینی که باهم داشتیم
یاد اون بلند خندیدن ها
یاد اون روزی که سر بسرش گذاشتم و گفتم نزدیک خونتونم با مامان و بابا اومدم که تورو ببینم ، و کلی ذوق کرده بود آخ من فدای ذوقت بشم آخه....:)
گفتم ؛ _ مامان این آهنگ رو میشنوی
گفت : آره
_ این آهنگ رو قبلا برام فرستادش ، مامان یادش افتادم دلتنگشم....!!!
گفت : درس میشه ، فقط صبور باش
بلند خندیدم : گفتم باشه... !
ولی فقط وانمود میکردم که میخندم که مامان بر نگرده که اشک های منو ببینه😭
میخندیدم به آرومی حرف میزدم از اون برای مامان میگفتم اونم میخندید و راحت ظرف هارو میشست ، و منم گریم رو میکردم
گریه همراه با خنده
خنده ای بخاطر روز های شیرین
گریه ای بخاطر نبودنت و دلتنگ شدنم
اره شکستم ، از دست دادم
برای همینه که کمک میکنم تا کسی نشکنه
تا قلب های خوشگلشون تو سینشون زیبا بتپه....:)
نوشته : شین ، ر
اما بازم اشک میریختم
چرا مراقب قلب هاشونی ؟!
_ راستش سکوت کردم ....:)
نگام کردو گفت : یه بار یه روانشناس گفت اگه کسی رو دیدی که انقدر کمک میکنه که درد های دیگران رو خوب کنه ، بدون خودش درد زیادی کشیده که باعث شده قلبش بشکنه .
نکنه توهم قلبت شکسته ؟!
تا اینو شنیدم بغض کردم ، قلبم تیر کشید ، نفس کشیدن برام سخت شده بود
چون یاد اون روز های سخت افتادم ، که منو تبدیل یه مرحم برای درد های دیگران کرده بود....:)
آره تو درس میگی من شکستم ، خیلی سخت شکستم
جوری که حتی آغوش مادرمم برام دیگه نبود که گریه کنم که قلب خستم رو آروم کنم. حتی مامان از اینکه انقدر تو آغوشش گریه کرده بودم خسته شده بود..:)
یادمه صبح بود سر سفره داشتم صبحانه میخوردم مامان پشتش به من بود و ظرفارو میشست
از تلویزیونم یه موسیقی آشنا پخش شد
موسیقی که اون برام فرستاده بود .
یادش افتادم
یاد روزهای شیرینی که باهم داشتیم
یاد اون بلند خندیدن ها
یاد اون روزی که سر بسرش گذاشتم و گفتم نزدیک خونتونم با مامان و بابا اومدم که تورو ببینم ، و کلی ذوق کرده بود آخ من فدای ذوقت بشم آخه....:)
گفتم ؛ _ مامان این آهنگ رو میشنوی
گفت : آره
_ این آهنگ رو قبلا برام فرستادش ، مامان یادش افتادم دلتنگشم....!!!
گفت : درس میشه ، فقط صبور باش
بلند خندیدم : گفتم باشه... !
ولی فقط وانمود میکردم که میخندم که مامان بر نگرده که اشک های منو ببینه😭
میخندیدم به آرومی حرف میزدم از اون برای مامان میگفتم اونم میخندید و راحت ظرف هارو میشست ، و منم گریم رو میکردم
گریه همراه با خنده
خنده ای بخاطر روز های شیرین
گریه ای بخاطر نبودنت و دلتنگ شدنم
اره شکستم ، از دست دادم
برای همینه که کمک میکنم تا کسی نشکنه
تا قلب های خوشگلشون تو سینشون زیبا بتپه....:)
نوشته : شین ، ر
اما بازم اشک میریختم
۷۹.۵k
۳۰ فروردین ۱۴۰۲