ای چشم من، گریان مباش این گونه اشک افشان مباش حیران و سرگ
ای چشم من، گریان مباش اینگونه اشک افشان مباش حیران و سرگردان مباش
در گردش گیتی رسد روزی، به پایان هر غمی
دست نگار ما داغ دل را، گذارد مرهمی
دست غارت از چه رو آه ای لاله رو بر جانم گشودهای
از تو چه شد حاصلم همین کز دلم، قرارم ربودهای
کردی جفا دیگر مکن چشم عاشق را تر مکن
در گردش گیتی رسد روزی، به پایان هر غمی
دست نگار ما داغ دل را، گذارد مرهمی
دست غارت از چه رو آه ای لاله رو بر جانم گشودهای
از تو چه شد حاصلم همین کز دلم، قرارم ربودهای
کردی جفا دیگر مکن چشم عاشق را تر مکن
۱۲.۹k
۰۴ آبان ۱۴۰۳