ای دل دیونه نمی دانی که دگر نیست
ای دل دیونه نمی دانی که دگر نیست
چرا نمی خواهی رفتنش راباور کنی
او دگر تورا نمی خواهد
اینها کلماتی هست که من هر روز وهر ساعت با دلم نجوا میکنم دل است دیگر نمی فهمد
تورا روی قاب طاقچه اش حک کرد است
هر صبح با طلوع خورشید تورا مینگرد
کاش راهی باشد وروزنه ی امیدی
چرا نمی خواهی رفتنش راباور کنی
او دگر تورا نمی خواهد
اینها کلماتی هست که من هر روز وهر ساعت با دلم نجوا میکنم دل است دیگر نمی فهمد
تورا روی قاب طاقچه اش حک کرد است
هر صبح با طلوع خورشید تورا مینگرد
کاش راهی باشد وروزنه ی امیدی
۱۰.۳k
۲۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.