half brother part : 12
✼⚀✾⚁✾⚂✾⚃✾⚄✾⚅✼
صبح روز بعد تمام افکار و کلمات دوباره به سراغم اومدن برای رفتن به مدرسه لباس پوشیدم و وقتی کشوی لباس زیرمو باز کردم خالی بود.
مثل کماندوها زیر شلواریمو پوشیدم و با قدمای محکم به اتاق جونگکوک رفتم موقعی که داشت پیرهنش رو میپوشید وارد شدم
- با لباس زیرای من چه کار کردی؟
_ حس خوبی نداره وقتی یکی وسایلتو بر میداره نه؟
- من فقط یه بسته سیگار تو برداشتم و بعد از پنج دقیقه بهت برگردوندم تو همه لباس زیرای منو از توی کشوم برداشتی یه کوچولو بین این دو تا فرق هست
نمیتونستم باور کنم که خیال میکردم این کار رو تلافی نمیکنه. اخیرا اون به خوبی منو نادیده گرفته بود و من فکر میکردم همه چیز فراموش شده شروع به گشتن کشوهایش کردم به محض اینکه بسته کاندومو لمس کردم اون مچ دستمو گرفت
_ تو میتونی تمام روز تا وقتی که خورشید غروب کنه این جا رو بگردی، اونا این جا نیستن وقت خودتو هدر نده
- بهتره که دور ننداخته باشیشون
_ اونها چند تیکه از لباسات بودن نمیتونستم این کارو بکنم
- برای این که خیلی ارزشمند و گرونن
لباس زیر خوب احتمالا تنها چیز خوبی بود که من داشتم هر کدوم از این ست ها رو از بوتیکای معروفی سفارش داده بودم
وقتی زانو زدم تا زیر تختشو نگاه کنم خندید و گفت
_ راستی تو باسن تختی داری
از جا پریدم و دندونامو به هم فشردم
- مطمئنا برای تو هم پیش میاد که هیچ کدوم از لباس زیرا تو پیدا نکنی
میخواستم خیلی بدتر از اینا رو بهش بگم اما ترسیدم اوضاع بدتر بشه بلند شدم تا باهاش روبه رو بشم
جونگکوک به آوانس به من داد : _ موقعی اونا رو بهت برمیگردونم که خودم بخوام؛ حالا اگه منو ببخشی...
از کنار من گذشت و از پله ها پایین دوید
من حتی به خودم زحمت ندادم که جلوی برادرم رو بگیرم چون قرار نبود برای همیشه از این جا بره
✼⚀✾⚁✾⚂✾⚃✾⚄✾⚅✼
تو راه مدرسه به بوتیک رفتم و فعلا شورت ارزان قیمتی انتخاب کردم و خریدم تا بعد بفهمم چه طور میتونم اونا رو پس بگیرم
اون روز من با حالتی عصبی از مدرسه به خانه برگشتم بین لباس زیرایی که از دست رفته بود و دعوت جیس به شدت گیر کرده بودم واقعا به بستنی نیاز داشتم اونم نه هر نوع بستنی ای دوست داشتم خودم با دستگاه بستنی سازی که سال پیش خریده بودیم بستنی درست کنم وقتی آماده شد با کاسه گرانتیت روی پیشخوان نشستم و چشمامو بستم و از هر قاشقش لذت بردم تا این که در جلویی به هم خورد و کمی بعد جونگکوک وارد آشپزخانه شد؛ عطر گل میخک و ادکلن در هوا پخش شد از بوش متنفر بودم
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
صبح روز بعد تمام افکار و کلمات دوباره به سراغم اومدن برای رفتن به مدرسه لباس پوشیدم و وقتی کشوی لباس زیرمو باز کردم خالی بود.
مثل کماندوها زیر شلواریمو پوشیدم و با قدمای محکم به اتاق جونگکوک رفتم موقعی که داشت پیرهنش رو میپوشید وارد شدم
- با لباس زیرای من چه کار کردی؟
_ حس خوبی نداره وقتی یکی وسایلتو بر میداره نه؟
- من فقط یه بسته سیگار تو برداشتم و بعد از پنج دقیقه بهت برگردوندم تو همه لباس زیرای منو از توی کشوم برداشتی یه کوچولو بین این دو تا فرق هست
نمیتونستم باور کنم که خیال میکردم این کار رو تلافی نمیکنه. اخیرا اون به خوبی منو نادیده گرفته بود و من فکر میکردم همه چیز فراموش شده شروع به گشتن کشوهایش کردم به محض اینکه بسته کاندومو لمس کردم اون مچ دستمو گرفت
_ تو میتونی تمام روز تا وقتی که خورشید غروب کنه این جا رو بگردی، اونا این جا نیستن وقت خودتو هدر نده
- بهتره که دور ننداخته باشیشون
_ اونها چند تیکه از لباسات بودن نمیتونستم این کارو بکنم
- برای این که خیلی ارزشمند و گرونن
لباس زیر خوب احتمالا تنها چیز خوبی بود که من داشتم هر کدوم از این ست ها رو از بوتیکای معروفی سفارش داده بودم
وقتی زانو زدم تا زیر تختشو نگاه کنم خندید و گفت
_ راستی تو باسن تختی داری
از جا پریدم و دندونامو به هم فشردم
- مطمئنا برای تو هم پیش میاد که هیچ کدوم از لباس زیرا تو پیدا نکنی
میخواستم خیلی بدتر از اینا رو بهش بگم اما ترسیدم اوضاع بدتر بشه بلند شدم تا باهاش روبه رو بشم
جونگکوک به آوانس به من داد : _ موقعی اونا رو بهت برمیگردونم که خودم بخوام؛ حالا اگه منو ببخشی...
از کنار من گذشت و از پله ها پایین دوید
من حتی به خودم زحمت ندادم که جلوی برادرم رو بگیرم چون قرار نبود برای همیشه از این جا بره
✼⚀✾⚁✾⚂✾⚃✾⚄✾⚅✼
تو راه مدرسه به بوتیک رفتم و فعلا شورت ارزان قیمتی انتخاب کردم و خریدم تا بعد بفهمم چه طور میتونم اونا رو پس بگیرم
اون روز من با حالتی عصبی از مدرسه به خانه برگشتم بین لباس زیرایی که از دست رفته بود و دعوت جیس به شدت گیر کرده بودم واقعا به بستنی نیاز داشتم اونم نه هر نوع بستنی ای دوست داشتم خودم با دستگاه بستنی سازی که سال پیش خریده بودیم بستنی درست کنم وقتی آماده شد با کاسه گرانتیت روی پیشخوان نشستم و چشمامو بستم و از هر قاشقش لذت بردم تا این که در جلویی به هم خورد و کمی بعد جونگکوک وارد آشپزخانه شد؛ عطر گل میخک و ادکلن در هوا پخش شد از بوش متنفر بودم
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
۵۸۹
۰۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.