٭خونـِ خُوشگِل مَن! -پارت13-
من:ولی چرا الان یهو یاد اون حرفش افتادی؟!
س.ی:چون هربار میرم خونه ازم میپرسه تونستم یکیو راضی کنم بیاد یا نه
اوایل بیخیال بودم ولی دیگه واقعا داشت روی مخم راه میرفت
خواستم قانعش کنم که هیچکس خونهشو رها نمیکنه بیاد پیش ما ولی میگه یکیو پیدا کن که خونه نداره!:/
من:منطقشو..:|
انگار ازت میخواد واسش زن پیدا کنی:/
س.ی:دقیقا:|
حس میکنم تو فرشته نجاتمی..
من:من چرا؟!:/
س.ی:البته که اگه خودت بخوای..
من دارم دیوونه میشم از دستش میشه کمکم کنی؟!
من:چیکار میتونم بکنم من مگه؟!:/
س.ی:قبول کنی دوستش باشی!
و از جهتی هم که میگی خونهای نداری میتونی پیش ما بمونی..
من:یه انسان پیش هزاران خوناشام؟! خطرناک نیست یکم به نظرت؟!:/
س.ی:نهه جز پدرم میتونی فرض کنی تو خونه انسانایی
بابام هم که هیچوقت خونه نیست!
من:باشهه بهش فکر میکنم..
س.ی:اوه واقعا ممنونم
دیگه قرار نیست مخمو بخوره
من:هنوز نگفتم باشه!:/
س.ی:خبب کی قبول میکنی؟!
من:بهت خبر میدم
س.ی:جچوری؟!:/
من:خیلی سادس
برگه داری؟!
س.ی:نه ندارم
من:پس دستتو بده
(دستشو گرفت سمتم
شماره گوشیمو نوشتم رو دستش)
س.ی:(یه نگا به دستش میندازه)اینجوری شماره میدن؟!•-•
من:اره من اینجور میدم! مشکلی هست؟!:\
س.ی:نه نه موفق باشی
ولی الان چجوری تو به من پیام میدی؟!
من:من هیچکسو ندارم هرروز بهم یادآوری کنه
اگه هم بخوام قبول کنم بعد پایان ترمم میکنم پس اون زمان یه پیامکی بده زنگی بزن به هرحال یه جور به یادم بیاور
س.ی:چشم
من:ممنون بخاطر کیمچی خوشمزه بود
س.ی:خواهش میکنم^^
اگه الان میخوای بری برسونمت
من:خب اره دیگه میخوام برم چون ساعت یازده است:|
س.ی:جدییییی؟؟؟!!!
من:ساعتم که اینو میگه
س.ی:شرمنده که نرفتی رستوران
من:اتفاقا باید ازت تشکر کنم چون قرار بود یا یه سیبزمینیو ببینم یا یه خربزه
س.ی:واسه همکارات اسم گذاشتی؟!:/
من:اونا بیشتر غلدر و لوس های مدرسه هستن تا همکار 20ساله:/
س.ی:چون هربار میرم خونه ازم میپرسه تونستم یکیو راضی کنم بیاد یا نه
اوایل بیخیال بودم ولی دیگه واقعا داشت روی مخم راه میرفت
خواستم قانعش کنم که هیچکس خونهشو رها نمیکنه بیاد پیش ما ولی میگه یکیو پیدا کن که خونه نداره!:/
من:منطقشو..:|
انگار ازت میخواد واسش زن پیدا کنی:/
س.ی:دقیقا:|
حس میکنم تو فرشته نجاتمی..
من:من چرا؟!:/
س.ی:البته که اگه خودت بخوای..
من دارم دیوونه میشم از دستش میشه کمکم کنی؟!
من:چیکار میتونم بکنم من مگه؟!:/
س.ی:قبول کنی دوستش باشی!
و از جهتی هم که میگی خونهای نداری میتونی پیش ما بمونی..
من:یه انسان پیش هزاران خوناشام؟! خطرناک نیست یکم به نظرت؟!:/
س.ی:نهه جز پدرم میتونی فرض کنی تو خونه انسانایی
بابام هم که هیچوقت خونه نیست!
من:باشهه بهش فکر میکنم..
س.ی:اوه واقعا ممنونم
دیگه قرار نیست مخمو بخوره
من:هنوز نگفتم باشه!:/
س.ی:خبب کی قبول میکنی؟!
من:بهت خبر میدم
س.ی:جچوری؟!:/
من:خیلی سادس
برگه داری؟!
س.ی:نه ندارم
من:پس دستتو بده
(دستشو گرفت سمتم
شماره گوشیمو نوشتم رو دستش)
س.ی:(یه نگا به دستش میندازه)اینجوری شماره میدن؟!•-•
من:اره من اینجور میدم! مشکلی هست؟!:\
س.ی:نه نه موفق باشی
ولی الان چجوری تو به من پیام میدی؟!
من:من هیچکسو ندارم هرروز بهم یادآوری کنه
اگه هم بخوام قبول کنم بعد پایان ترمم میکنم پس اون زمان یه پیامکی بده زنگی بزن به هرحال یه جور به یادم بیاور
س.ی:چشم
من:ممنون بخاطر کیمچی خوشمزه بود
س.ی:خواهش میکنم^^
اگه الان میخوای بری برسونمت
من:خب اره دیگه میخوام برم چون ساعت یازده است:|
س.ی:جدییییی؟؟؟!!!
من:ساعتم که اینو میگه
س.ی:شرمنده که نرفتی رستوران
من:اتفاقا باید ازت تشکر کنم چون قرار بود یا یه سیبزمینیو ببینم یا یه خربزه
س.ی:واسه همکارات اسم گذاشتی؟!:/
من:اونا بیشتر غلدر و لوس های مدرسه هستن تا همکار 20ساله:/
۹۲۷
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.