تهیونگ و دختر رزمی پوش 16
سرباز آمادع میکنم که در راه ازتون محافظت کنن. سو : ممنونم برادر ولی بازم نیست خودمون مواظب همدیگه هستیم. جونگ کوک: باشه تهیونگ رفتیم آماده شدیم. با تهیونگ رفتیم سراغ اسب هامون تا خواستیم سوار شیم برادر جونگ کوک رسید جونگ کوک : هر چند وقت یک بار به من سر بزنید تهیونگ : شما هم به دیدن ما بیاید و با کشور ما بیشتر آشنا بشید جونگ کوک : باشه حتما میام تهیونگ : سوار اسب هامون شدیم و حرکت کردیم یک روز بعد از پایتخت بیرون اومدیم همینطور داشتیم میرفتیم که ناگهان چند دزد جلومون رو گرفتن دزد : از اسب خاتون بیاین پایین تهیونگ : بت ما چیکار دارید دزد : سوال نپرسید فقط از اسب هاتون بیاین پایین سو : به تهیونگ نگاه کردم که گفت به حرفاشون گوش بدیم تهیونگ : سو با هاشون مبارزه نکن چون معلوم نیست پیروز میشه یا نه سو : باشه بعد اومدن جلو و بهمون گفتن زانو بزنید وقتی زانو زدیم رئیسشون با یک شمشیررفت سمت تهیونگ و شمشیر رو گلوی تهیونگ گذاشت دزد : حرف آخرتو بزن سو : راهزن شمشیرو برد بالا....
15 تا لایک 10 تا کامنت
15 تا لایک 10 تا کامنت
۲۰.۵k
۲۷ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.