کپشن زیبــــــــــا👇😪
با یه پیج دیگه که
عکسای خودم نبود
و اصلا هیچکس نمیدونست این پیج برای منه
پیجش رو فالو کرده بودم و پیجش رو داشتم
یه شب حدودای ساعت ۱۲ شب بود که دیدم یه استوری گذاشت....
یه عکس بود که نوشته بود:
"نفری یه سوال ازم بپرسید، قول میدم راستش رو بگم ...
رفتم دایرکتش، پرسیدم: میشه من جای یکی چندتا بپرسم؟ فقط قول دادی راستشو بگی!
گفت: باشه بپرس.
پرسیدم: هنوز دوسش داری؟
گفت: کی؟
گفتم: عشق سابقت رو میگم.
جواب داد: نه بابا کلا فراموشش کردم.
بغض کردم..
گفت: خب سوال بعدی!
پرسیدم: اگه یه روزی قرار باشه بازم کنار هم باشین قبولش میکنی؟
گفت: ای بابا دیگه خیلی حرمتا بین من و اون از بین رفته، عشق من و اون همین خاطره بمونه خیلی بهتره..
بغض داشت خفم میکرد!
یه نفس عمیق کشیدم پرسیدم: اگه یه روز بهت خبر بدن عشق سابقت مُرده چه حالی میشی؟!
خیلی خونسرد جواب داد: چی بگم والا! خدا نکنه ولی خب عمر دست خداست، خدا بیامرزتش..
جیگرم سوخت :)
فقط تو دلم با بغض گفتم آخ بی معرفت من... هرجوری بود نذاشتم بغضم بترکه.
همون عکس رو چند دقیقه بعد من گذاشتم استوری..
جواب داد: منم میتونم بجای یکی چندتا سوال کنم؟
گفتم: آره، راحت باش.
پرسید: هنوز دوسش داری؟
گفتم: من؟؟ من عاشقشم.. من دیوونشم..
اون بی معرفت همه زندگی من بود و هست!!
پرسید: اگه برگرده قبولش میکنی!؟
گفتم: قبولش میکنم چیه؟ در قلبم همیشه به روش بازه. تا آخر عمرم تنها فرد محبوب زندگی منه. اصلا اون صاحب اختیار و صاحب خونه قلب منه..
گفت: تو اشکمنو درآوردی؛ چه عشق پاکی، چه عشق قشنگی، چقدر دلت پره، چقدر غصه داری..
گفت اینم آخرین سوالم، همون سوالی که تو از من پرسیدی
اگه یه روزی خبر بدن مُرده چیکار میکنی؟
گفتم: خدا نکنه، دور از جونش، دردش به جونم اون چیزیش بشه که من میمیرم.
گفت: همینجوری دارم اشک میریزم امشب با حرفات..
هی بغض میکردم اشک تو چشام جمع میشد، اه میکشیدم، هی نفس میکشیدم خودم رو کنترل میکردم. یک ساعتی گذشت. پاشدم برم آب بخورم که دیدم واسم پیام اومد دوباره دایرکت..
گفت:تو این یک ساعت خیلی به تو و حرفات فکر کردم. تو این یه ساعت فقط دارم اشک میریزم و فقط یه جمله تو ذهنم تکرار میشه..
پرسیدم: چی؟
گفت: چجوری دلش اومد تو رو تنهات بذاره!؟ چجور دلش اومد؟؟؟؟ فقط همین..
گوشی از دستم افتاد :)
با زانو اومدم زمین، بغضم ترکید؛ هی داد میزدم چجوری دلت اومد؟؟؟ چجور دلت اومد؟؟؟؟
یه استوری جدید گذاشتم، یه عکس که نوشته بود: چجوری دلت اومد!؟
جواب داد: آخی!
آره والا!!! آخی دلم.. آخی..! :)
عکسای خودم نبود
و اصلا هیچکس نمیدونست این پیج برای منه
پیجش رو فالو کرده بودم و پیجش رو داشتم
یه شب حدودای ساعت ۱۲ شب بود که دیدم یه استوری گذاشت....
یه عکس بود که نوشته بود:
"نفری یه سوال ازم بپرسید، قول میدم راستش رو بگم ...
رفتم دایرکتش، پرسیدم: میشه من جای یکی چندتا بپرسم؟ فقط قول دادی راستشو بگی!
گفت: باشه بپرس.
پرسیدم: هنوز دوسش داری؟
گفت: کی؟
گفتم: عشق سابقت رو میگم.
جواب داد: نه بابا کلا فراموشش کردم.
بغض کردم..
گفت: خب سوال بعدی!
پرسیدم: اگه یه روزی قرار باشه بازم کنار هم باشین قبولش میکنی؟
گفت: ای بابا دیگه خیلی حرمتا بین من و اون از بین رفته، عشق من و اون همین خاطره بمونه خیلی بهتره..
بغض داشت خفم میکرد!
یه نفس عمیق کشیدم پرسیدم: اگه یه روز بهت خبر بدن عشق سابقت مُرده چه حالی میشی؟!
خیلی خونسرد جواب داد: چی بگم والا! خدا نکنه ولی خب عمر دست خداست، خدا بیامرزتش..
جیگرم سوخت :)
فقط تو دلم با بغض گفتم آخ بی معرفت من... هرجوری بود نذاشتم بغضم بترکه.
همون عکس رو چند دقیقه بعد من گذاشتم استوری..
جواب داد: منم میتونم بجای یکی چندتا سوال کنم؟
گفتم: آره، راحت باش.
پرسید: هنوز دوسش داری؟
گفتم: من؟؟ من عاشقشم.. من دیوونشم..
اون بی معرفت همه زندگی من بود و هست!!
پرسید: اگه برگرده قبولش میکنی!؟
گفتم: قبولش میکنم چیه؟ در قلبم همیشه به روش بازه. تا آخر عمرم تنها فرد محبوب زندگی منه. اصلا اون صاحب اختیار و صاحب خونه قلب منه..
گفت: تو اشکمنو درآوردی؛ چه عشق پاکی، چه عشق قشنگی، چقدر دلت پره، چقدر غصه داری..
گفت اینم آخرین سوالم، همون سوالی که تو از من پرسیدی
اگه یه روزی خبر بدن مُرده چیکار میکنی؟
گفتم: خدا نکنه، دور از جونش، دردش به جونم اون چیزیش بشه که من میمیرم.
گفت: همینجوری دارم اشک میریزم امشب با حرفات..
هی بغض میکردم اشک تو چشام جمع میشد، اه میکشیدم، هی نفس میکشیدم خودم رو کنترل میکردم. یک ساعتی گذشت. پاشدم برم آب بخورم که دیدم واسم پیام اومد دوباره دایرکت..
گفت:تو این یک ساعت خیلی به تو و حرفات فکر کردم. تو این یه ساعت فقط دارم اشک میریزم و فقط یه جمله تو ذهنم تکرار میشه..
پرسیدم: چی؟
گفت: چجوری دلش اومد تو رو تنهات بذاره!؟ چجور دلش اومد؟؟؟؟ فقط همین..
گوشی از دستم افتاد :)
با زانو اومدم زمین، بغضم ترکید؛ هی داد میزدم چجوری دلت اومد؟؟؟ چجور دلت اومد؟؟؟؟
یه استوری جدید گذاشتم، یه عکس که نوشته بود: چجوری دلت اومد!؟
جواب داد: آخی!
آره والا!!! آخی دلم.. آخی..! :)
۶۶.۵k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.