به گذشته ام فکر می کنم؛ دور می روم، دورتر، آن بالا می ایس
به گذشتهام فکر میکنم؛ دور میروم، دورتر، آن بالا میایستم و به منِ خسته، شکستخورده و زخمیام نگاه میکنم، و باز هم به عقبتر میروم و نگاه میکنم، به خودم، به روزهای تلخ و شیرینی که پشت سر گذاشتهام، به موفقیتها، شکستها، به شادیها و رنجها...
و عجیبتر اینکه، من به دفعات، به پایان خط رسیدهام، تمام امید و توانم را باختهام، به ادامه ندادن فکر کردهام و هیچ دلیلی برای ادامه نداشتهام. اما حالا اینجا هستم؛ هزاران جای زخم به تن و هزاران تجربهی اندوه به دوش و همچنان امیدوار،
خوب که نگاه میکنم و تمام آنچه بر من گذشته را که مرور میکنم تازه میفهمم چقدر قوی بودهام! چقدر صبور، چقدر مقاوم و چقدر روی پای خود ایستاده.
و عجیبتر اینکه، من به دفعات، به پایان خط رسیدهام، تمام امید و توانم را باختهام، به ادامه ندادن فکر کردهام و هیچ دلیلی برای ادامه نداشتهام. اما حالا اینجا هستم؛ هزاران جای زخم به تن و هزاران تجربهی اندوه به دوش و همچنان امیدوار،
خوب که نگاه میکنم و تمام آنچه بر من گذشته را که مرور میکنم تازه میفهمم چقدر قوی بودهام! چقدر صبور، چقدر مقاوم و چقدر روی پای خود ایستاده.
۲.۹k
۱۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.