p1
ویو ات
سلام من ات هستم ما قبلا خیلی پولدار بودیم تا اینکه وقتی من ده سالم بود مامانم مرد بابام از این رو به اون رو شد الان یه عوضیه که بدون قمار نمیتونه زندگی کنه من از اون موقع ۱۵ ساله که دارم واسش کار میکنم اگه یه کار کوچیک رو اشتباه انجام بدم در حد مرگ کتکم میزنه من الان ۲۵ سالمه و زندگیم به کل تلف شده گاهی اوقات همه چیزو تقصیر مامانم میندازم که چرا مرد گاهی تقصیر بابام که دیوونه قمار شد و بیشتر اوقات تقصیر خودم هروقت تا مرز خودکشی رفتم صورت مامانم اومد جلو چشمم مثل همیشه داشتم واسه بابام و قمار بازای دیگه که تو اتاق نشیمن قمار میکنن غذا آماده میکردم واسشون میبردم یه دفعه شنیدم بابام داره سر من قمار میکنه و منو با یه خونه و ماشین گذاشتن وسط کل ظرف از دستم ریخت و چشمام پر از اشک شد
ب/ا: دختره دست و پا چلفتی
ات از خونه زد بیرون
ویو ات
از خونه زدم بیرون چند روزی بود که بابا نزاشته بود غذا بخورم چون راجع به مامان حرف زده بودم داشتم تو برف با یه لباس قدیمی بدون کفش راه میرفتم که یهو چشمام سیاهی رفت و به چند نفری که یه چیز بزرگو جا به جا میکردن برخورد کردمو بیهوش شدم وقتی بیدار شدم تو یه اتاق کوچیک ولی خوشگل بیدار شدم
ات: من کجام
اجوما: دخترک بیچاره رنگت پریده دکتر گفت چند روزی هست غذا نخوردی بیا این سوپو بخور
ات: من کجام تو کی هستی
اجوما: میفهمی بیا اینو بخور و اگر نه ارباب منو تنبیه میکنه
ات: ارباب کیه؟
جیمین: منم تو باید واسه من کار کنی
ات: چرا؟
جیمین: به قاب عکس من برخورد کردی میتونی هزینشو پرداخت کنی؟
ات: ماه چقدره
جیمین: جنس قاب عکس از طلا بود از اونجایی که هیچی نداری باید تا دوسال مدام برام کار کنی منم بهت جا خواب و غذا میدم و تو باید همه چی رو برام تعریف کنی
ات همه چیزو گفت و شروع کرد به گریه
جیمین: هر چی دادم میخوری، میپوشی، میگی و انجام میدی
ات: چشم
جیمین: حالا اون غذا ها رو بخور اگه نخوری برت میگردونم پیش بابات
ات: چشم
جیمین: بقیه کارا رو اجوما بهت میگه
اجوما: چشم ارباب
سلام من ات هستم ما قبلا خیلی پولدار بودیم تا اینکه وقتی من ده سالم بود مامانم مرد بابام از این رو به اون رو شد الان یه عوضیه که بدون قمار نمیتونه زندگی کنه من از اون موقع ۱۵ ساله که دارم واسش کار میکنم اگه یه کار کوچیک رو اشتباه انجام بدم در حد مرگ کتکم میزنه من الان ۲۵ سالمه و زندگیم به کل تلف شده گاهی اوقات همه چیزو تقصیر مامانم میندازم که چرا مرد گاهی تقصیر بابام که دیوونه قمار شد و بیشتر اوقات تقصیر خودم هروقت تا مرز خودکشی رفتم صورت مامانم اومد جلو چشمم مثل همیشه داشتم واسه بابام و قمار بازای دیگه که تو اتاق نشیمن قمار میکنن غذا آماده میکردم واسشون میبردم یه دفعه شنیدم بابام داره سر من قمار میکنه و منو با یه خونه و ماشین گذاشتن وسط کل ظرف از دستم ریخت و چشمام پر از اشک شد
ب/ا: دختره دست و پا چلفتی
ات از خونه زد بیرون
ویو ات
از خونه زدم بیرون چند روزی بود که بابا نزاشته بود غذا بخورم چون راجع به مامان حرف زده بودم داشتم تو برف با یه لباس قدیمی بدون کفش راه میرفتم که یهو چشمام سیاهی رفت و به چند نفری که یه چیز بزرگو جا به جا میکردن برخورد کردمو بیهوش شدم وقتی بیدار شدم تو یه اتاق کوچیک ولی خوشگل بیدار شدم
ات: من کجام
اجوما: دخترک بیچاره رنگت پریده دکتر گفت چند روزی هست غذا نخوردی بیا این سوپو بخور
ات: من کجام تو کی هستی
اجوما: میفهمی بیا اینو بخور و اگر نه ارباب منو تنبیه میکنه
ات: ارباب کیه؟
جیمین: منم تو باید واسه من کار کنی
ات: چرا؟
جیمین: به قاب عکس من برخورد کردی میتونی هزینشو پرداخت کنی؟
ات: ماه چقدره
جیمین: جنس قاب عکس از طلا بود از اونجایی که هیچی نداری باید تا دوسال مدام برام کار کنی منم بهت جا خواب و غذا میدم و تو باید همه چی رو برام تعریف کنی
ات همه چیزو گفت و شروع کرد به گریه
جیمین: هر چی دادم میخوری، میپوشی، میگی و انجام میدی
ات: چشم
جیمین: حالا اون غذا ها رو بخور اگه نخوری برت میگردونم پیش بابات
ات: چشم
جیمین: بقیه کارا رو اجوما بهت میگه
اجوما: چشم ارباب
۱۰.۰k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.