- زندگی روی لبه تیغ -
𝘱𝘢𝘳𝘵 ²
****
< ¹¹ ساعت بعد >
دختر بطری دیگریو برداشت و نوشید ، انگار نه انگار باید به حرفهای اون توجه میکرد .
= سرنتی ! یکم توجه کن لعنتی !
سرنتی - آه جیمینا .. این موضوع چه ربطی به من داره ؟ تو یه بتای احمقی که زیادی فکرمیکنه !
جیمین - دیوونه ! برای بار هزارم دارم میگم ، دیشب اون آنیگما با یه گردن کلفت مثل خودش قرار ملاقات داشته ، پیرکفتار اونجارو آتیش زده ، حتی اگه اون گردن کلفت زنده م بمونه ترکشهاش به ما میخوره !
دختر انگار نه انگار اتفاقی افتاده باشه دنبال بطری تکیلا گشت و گفت :
سرنتی - این که خوبه ، از شر پیرکفتار راحت میشیم ! * نیشخند
جیمین - احمقی ؟ دیوونه قبل اینکه اون بمیره قطعا سرما رو زیرآب میکنه !
سرنتی قهقهه مستانه ای سر داد با اغواگری خاصی گفت :
سرنتی - عاعا اوپا ! آنیگمام نمیزاره یه تار مو از سرم کم شه !
جیمین - من که میدونم تو مستی ، حالت عادی میخواستی زنده زنده آتیشش بزنی !
سرنتی توجهی نکرد و نوشید ...
جیمین - راستی ... میدونی که قراره همشون بیان اینجا ؟ احیانا کار احمقانه ای انجام نده ! و راستی تمام بدنت بوی رایحه اون آنیگما رو گرفته شازده پسر پیرکفتار ببینتت زنده به گورت میکنه !
سرنتی - مگه دست اون عوضیه ؟ من اصلا بخوام میرم هرشب به اون آنیگما میدم .. فاک ! امشب قرار دارم !
جیمین - جانمم ؟ دختره دیوونه امشب میخوان اونا بیان بعد تو میری سر دیت ؟ محض رضای هرچی الهه هس امشبو بیخیال !
سرنتی - عاعا ... من یه دیوونم که از جنگلی آتیش گرفته میخوام فرار کنم .... به هر روشی ! * پوزخند
دختر این رو گفت و از کاناپه بلند شد و به سمت در حرکت کرد ...
جیمین - هانی مراقب خودت و آلفات باش چون بعید میدونم امشب سالم بزارنت ، احمقی دیگه !
سرنتی گردنشو سمت جیمین برگردوند و با پوزخند خاصش لب زد :
سرنتی - احمق ؟ نه ... من سر اینکار روانیم جناب ! توهم خودتو ساکت و تحلیل گر جلوه نده من که میشناسمت دارچین !
بعد از در بیرون رفت ...
جیمین - ساکت ترین فرد منم ، خطرناک ترین فرد هم میتونم باشم !
< ساعت ¹² شب >
با ترس و لرز عجیبی که دلیلشو نمیدونست ، روی صندلی کز کرده بود ، همه اتفاقات چندساعت پیش مثل یه نوار از جلوی چشمهاش رد میشد ، باورش نمیشد همچین کاری کرده !
با رایحه 'شراب ' اون آنیگما ، که هرلحظه غلیظ تر پخش میشد عصبی شد و :
سرنتی - میدونم که نباید همچین غلطی میکردم و قراره وقتی رسیدم اون پیرکفتار بفاکم بده اما محض رضای فاک اون رایحه لعنتیتو کنترل کن !
_ سوییتی ، غیرمن کسی حق نداره بفاکت بده ... با رایحه م مشکل داری ؟ میتونم مارکت کنم که برات آرامش بخش شه !
سرنتی - خفه شو ، الان فقط نیاز دارم یکی به مغزم شلیک کنه !
_ اوه نه هانی ! هنوز تنت جای بوسه های اغواگر و لاوبایت هام نشده !
****
****
< ¹¹ ساعت بعد >
دختر بطری دیگریو برداشت و نوشید ، انگار نه انگار باید به حرفهای اون توجه میکرد .
= سرنتی ! یکم توجه کن لعنتی !
سرنتی - آه جیمینا .. این موضوع چه ربطی به من داره ؟ تو یه بتای احمقی که زیادی فکرمیکنه !
جیمین - دیوونه ! برای بار هزارم دارم میگم ، دیشب اون آنیگما با یه گردن کلفت مثل خودش قرار ملاقات داشته ، پیرکفتار اونجارو آتیش زده ، حتی اگه اون گردن کلفت زنده م بمونه ترکشهاش به ما میخوره !
دختر انگار نه انگار اتفاقی افتاده باشه دنبال بطری تکیلا گشت و گفت :
سرنتی - این که خوبه ، از شر پیرکفتار راحت میشیم ! * نیشخند
جیمین - احمقی ؟ دیوونه قبل اینکه اون بمیره قطعا سرما رو زیرآب میکنه !
سرنتی قهقهه مستانه ای سر داد با اغواگری خاصی گفت :
سرنتی - عاعا اوپا ! آنیگمام نمیزاره یه تار مو از سرم کم شه !
جیمین - من که میدونم تو مستی ، حالت عادی میخواستی زنده زنده آتیشش بزنی !
سرنتی توجهی نکرد و نوشید ...
جیمین - راستی ... میدونی که قراره همشون بیان اینجا ؟ احیانا کار احمقانه ای انجام نده ! و راستی تمام بدنت بوی رایحه اون آنیگما رو گرفته شازده پسر پیرکفتار ببینتت زنده به گورت میکنه !
سرنتی - مگه دست اون عوضیه ؟ من اصلا بخوام میرم هرشب به اون آنیگما میدم .. فاک ! امشب قرار دارم !
جیمین - جانمم ؟ دختره دیوونه امشب میخوان اونا بیان بعد تو میری سر دیت ؟ محض رضای هرچی الهه هس امشبو بیخیال !
سرنتی - عاعا ... من یه دیوونم که از جنگلی آتیش گرفته میخوام فرار کنم .... به هر روشی ! * پوزخند
دختر این رو گفت و از کاناپه بلند شد و به سمت در حرکت کرد ...
جیمین - هانی مراقب خودت و آلفات باش چون بعید میدونم امشب سالم بزارنت ، احمقی دیگه !
سرنتی گردنشو سمت جیمین برگردوند و با پوزخند خاصش لب زد :
سرنتی - احمق ؟ نه ... من سر اینکار روانیم جناب ! توهم خودتو ساکت و تحلیل گر جلوه نده من که میشناسمت دارچین !
بعد از در بیرون رفت ...
جیمین - ساکت ترین فرد منم ، خطرناک ترین فرد هم میتونم باشم !
< ساعت ¹² شب >
با ترس و لرز عجیبی که دلیلشو نمیدونست ، روی صندلی کز کرده بود ، همه اتفاقات چندساعت پیش مثل یه نوار از جلوی چشمهاش رد میشد ، باورش نمیشد همچین کاری کرده !
با رایحه 'شراب ' اون آنیگما ، که هرلحظه غلیظ تر پخش میشد عصبی شد و :
سرنتی - میدونم که نباید همچین غلطی میکردم و قراره وقتی رسیدم اون پیرکفتار بفاکم بده اما محض رضای فاک اون رایحه لعنتیتو کنترل کن !
_ سوییتی ، غیرمن کسی حق نداره بفاکت بده ... با رایحه م مشکل داری ؟ میتونم مارکت کنم که برات آرامش بخش شه !
سرنتی - خفه شو ، الان فقط نیاز دارم یکی به مغزم شلیک کنه !
_ اوه نه هانی ! هنوز تنت جای بوسه های اغواگر و لاوبایت هام نشده !
****
۸.۱k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.