از چيزى حرف می زد كه حرفش نبود. به چيزى می خنديد كه در خل
از چيزى حرف میزد كه حرفش نبود. به چيزى میخنديد كه در خلوت به گريهاش انداخته بود. او با كسى بود كه دوستش نداشت و صورت كسى را پشت چشمانش داشت كه انكارش میكرد. او از آنچه نبود نقابى ساخته بود و آنچه را كه بود پشتش پنهان كرده بود.
۲.۴k
۲۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.