تک پارتی داریم (؛
در خواستی داریم عاشقانههههه از شما و آکو
زنگ خورد و معلم ریاضی عینکشو بالا زد و یه تومار
تکایف پای تخته نوشت:
شما زیر گوش آکو گفتید: برگه دفترم تموم شده برگه داری؟
آکو سرخ شده بود و با پته پته گفت: آ.. آر.. ه آره دارم.
بعد از اینک تکالیفت رو نوشتی دازای اومد روی میز نشت و گفت: منو این هویج قراره بریم جایی ولی همین امروز خودتون دو تا برین خونه.
آکو و شما گفتین: باش. مشکلی نی!
دازای: پس خدافظ (؛
[ بیرون مدرسه]
شما: وایییی... خدا...
آکو: چی شده باز؟!
شما: خیلی گرمههه... یذدم بنداز بستنی بگیرم بخوریم.
آکو من می گیرم.
شما: گرمهههه
[رسیدن به بستنی فروشی]
آکو: دو تا بستی...
شما: نگووو
آکو: چرا؟
شما: من می خوام بگم:/
آکو: ولی قدت نمی رسه که..!؟
شما: بلندم کنی می رسه (؛
آکو: ب... باش
پنج دیقه بعد...
شما: آقا دو تا.... اممم...
آکو: کمرم شکست... آخ. بدو دیگ
شما: دو تا بستنی پرتقالی یخمکی
فروشنده: باش
[ بعد از اومدن بستنی]
اکو بستنی رو گاز می زد و تموم داشت می کرد که شما رو نگاه کرد.
شما از لیس زدن بستنی دست کشیدین و گفتید: به چی نگا می کنی منحرف..
آگو نگاهشو برداشت و سرشو چرخوند و زیر زیرکی می خندید (:
وقتی بستنی تموم شد دوباره راه افتادین که برین خونه که شما عطسه ای کردین
آکو: بیا... سرما هم خوردی:
بعد کتشو در آورد و دنداخت رو شما
شما: وایی هنوز سردمه
آکو: شما رو بغل کرد و تا خونه برد ـ. ـ.
شما دستت درد نکنه ولی دیگ بستنی یخمکی نمی خورم😂
تمام... تمام.. 🫠
می دونم بد بود ولی ببخشید دیگ🥲🧡
زنگ خورد و معلم ریاضی عینکشو بالا زد و یه تومار
تکایف پای تخته نوشت:
شما زیر گوش آکو گفتید: برگه دفترم تموم شده برگه داری؟
آکو سرخ شده بود و با پته پته گفت: آ.. آر.. ه آره دارم.
بعد از اینک تکالیفت رو نوشتی دازای اومد روی میز نشت و گفت: منو این هویج قراره بریم جایی ولی همین امروز خودتون دو تا برین خونه.
آکو و شما گفتین: باش. مشکلی نی!
دازای: پس خدافظ (؛
[ بیرون مدرسه]
شما: وایییی... خدا...
آکو: چی شده باز؟!
شما: خیلی گرمههه... یذدم بنداز بستنی بگیرم بخوریم.
آکو من می گیرم.
شما: گرمهههه
[رسیدن به بستنی فروشی]
آکو: دو تا بستی...
شما: نگووو
آکو: چرا؟
شما: من می خوام بگم:/
آکو: ولی قدت نمی رسه که..!؟
شما: بلندم کنی می رسه (؛
آکو: ب... باش
پنج دیقه بعد...
شما: آقا دو تا.... اممم...
آکو: کمرم شکست... آخ. بدو دیگ
شما: دو تا بستنی پرتقالی یخمکی
فروشنده: باش
[ بعد از اومدن بستنی]
اکو بستنی رو گاز می زد و تموم داشت می کرد که شما رو نگاه کرد.
شما از لیس زدن بستنی دست کشیدین و گفتید: به چی نگا می کنی منحرف..
آگو نگاهشو برداشت و سرشو چرخوند و زیر زیرکی می خندید (:
وقتی بستنی تموم شد دوباره راه افتادین که برین خونه که شما عطسه ای کردین
آکو: بیا... سرما هم خوردی:
بعد کتشو در آورد و دنداخت رو شما
شما: وایی هنوز سردمه
آکو: شما رو بغل کرد و تا خونه برد ـ. ـ.
شما دستت درد نکنه ولی دیگ بستنی یخمکی نمی خورم😂
تمام... تمام.. 🫠
می دونم بد بود ولی ببخشید دیگ🥲🧡
۳.۳k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.