make you mine part : ۸
+ دوران کاریم توی کمپانی خیلی خوب بود...همیشه جونگکوک رو میدیدم...با هم وقتای خوبی رو میگذروندیم...بهش کاملا وابسته شدم...تمام عادت های گذشته رو کنار گذاشته بودم
تا اینکه...
خبر اینکه شوگا و آیو میخوان با هم همکاری کنن همه جا پیچید....و البته این خبر درست بود... آیو برای همکاری با شوگا به کمپانی اومد تا به قول خودش با اعضا آشنا بشه
﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌
وقتی جونگکوک آیو رو دید انگار چشماش برق میزد حس بدی داشتم...ولی یه طرف دلم میگفت باید به جونگکوک اعتماد کنم
﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌
ویو جانگکوک :
نمیدونستم عکس العملم بعد این همه زمان چی میخواد بشه...فقط منتظر بودم که ببینمش...
وقتی دیدمش یه لحظه احساسات گذشته ام برام مرور شد انگار دوباره عاشقش شدم...عشق اولم....
جونگکوک : سلام
یهو پرید بغلم....
آیو : اوپااااااا
﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌
ویو سومین :
یهو آیو پرید بغل جونگکوک...
آیو :اوپااااا
+ اوپا و زهر مار.... دستای کثیفت رو از رو دوست پسر من بکش.......😣
اما مشکل اینجا بود که انگار اون جونگکوکی که دوست پسره منه...اصلا از این که بغلش کرده ناراحت نیست...هرچند تهیونگ سعی میکرد از هم جداشون کنه...بایدم جدا میکرد....جونگکوک بی صاحب نیست که...دوست دختر داره...ولی جونگکوک راضی بود و انگار قصد جدا شدن نداره....اینو شنیده بودی که آیو گفته که جونگکوک تیپ اید آلشه... ولی انتظار نداشتی این همه گرم بگیره....دلت میخواست بری هر دوشونم اونجا خرابشون کنی ولی تنها کسی که خراب میشد خودت میشدی!
﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌
ویو جانگکوک :
وقتی پرید بغلم همه چی رو فراموش کردم...سومین... عشقم نسبت به سومبن...فقط دلم میخواست با آیو باشم و با اون بودن رو تجربه کنم..دستم روی کمر ضریفش بود....حس خوبی داشتم...یه لحظه به سومین چشمم افتاد... دیدم همونطور وایستاده پوزخند میزنه و به ما نگاه میکنه...ولی راستش نمیدونم چرا مهم نبود...
﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌
ویو سومین :
فقط سعی میکردم اعصبانیت و نفرتم و نشون ندم و پوز خند بزنم... ولی درونم طوفان بود....
یه چند دیقه ای شد که دارم صحنه های رمانتیک دوست پسرم و یه دختر دیگه که خودشم آیدله تماشا میکنم...واقعا نمیدونم چیکار کنم...انگار آیو میخواد با جونگکوک همکاری کنه نه شوگا.... 😣
﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌
ویو جونگکوک :
واقعا احساس کردم که اونم به من یه حسایی داره...ازش شمارشو خواستم و با کمال میل بهم شمارشو داد...دیگه رابطمون رسما شروع شده بود...
﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌
ادامه فیک داخل کامنت ها
تا اینکه...
خبر اینکه شوگا و آیو میخوان با هم همکاری کنن همه جا پیچید....و البته این خبر درست بود... آیو برای همکاری با شوگا به کمپانی اومد تا به قول خودش با اعضا آشنا بشه
﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌
وقتی جونگکوک آیو رو دید انگار چشماش برق میزد حس بدی داشتم...ولی یه طرف دلم میگفت باید به جونگکوک اعتماد کنم
﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌
ویو جانگکوک :
نمیدونستم عکس العملم بعد این همه زمان چی میخواد بشه...فقط منتظر بودم که ببینمش...
وقتی دیدمش یه لحظه احساسات گذشته ام برام مرور شد انگار دوباره عاشقش شدم...عشق اولم....
جونگکوک : سلام
یهو پرید بغلم....
آیو : اوپااااااا
﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌
ویو سومین :
یهو آیو پرید بغل جونگکوک...
آیو :اوپااااا
+ اوپا و زهر مار.... دستای کثیفت رو از رو دوست پسر من بکش.......😣
اما مشکل اینجا بود که انگار اون جونگکوکی که دوست پسره منه...اصلا از این که بغلش کرده ناراحت نیست...هرچند تهیونگ سعی میکرد از هم جداشون کنه...بایدم جدا میکرد....جونگکوک بی صاحب نیست که...دوست دختر داره...ولی جونگکوک راضی بود و انگار قصد جدا شدن نداره....اینو شنیده بودی که آیو گفته که جونگکوک تیپ اید آلشه... ولی انتظار نداشتی این همه گرم بگیره....دلت میخواست بری هر دوشونم اونجا خرابشون کنی ولی تنها کسی که خراب میشد خودت میشدی!
﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌
ویو جانگکوک :
وقتی پرید بغلم همه چی رو فراموش کردم...سومین... عشقم نسبت به سومبن...فقط دلم میخواست با آیو باشم و با اون بودن رو تجربه کنم..دستم روی کمر ضریفش بود....حس خوبی داشتم...یه لحظه به سومین چشمم افتاد... دیدم همونطور وایستاده پوزخند میزنه و به ما نگاه میکنه...ولی راستش نمیدونم چرا مهم نبود...
﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌
ویو سومین :
فقط سعی میکردم اعصبانیت و نفرتم و نشون ندم و پوز خند بزنم... ولی درونم طوفان بود....
یه چند دیقه ای شد که دارم صحنه های رمانتیک دوست پسرم و یه دختر دیگه که خودشم آیدله تماشا میکنم...واقعا نمیدونم چیکار کنم...انگار آیو میخواد با جونگکوک همکاری کنه نه شوگا.... 😣
﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌
ویو جونگکوک :
واقعا احساس کردم که اونم به من یه حسایی داره...ازش شمارشو خواستم و با کمال میل بهم شمارشو داد...دیگه رابطمون رسما شروع شده بود...
﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌
ادامه فیک داخل کامنت ها
۱۰.۷k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.