با من از شجاعت حرف نزنید

امروز تو مدرسمون معلم قرآن گفت جمع کنید نزدیک زنگ هست باید برید خونه
[معلم قران مدرسه ما معلم هر سه تا پایه مدرسه هست و همه مثل صگ ازش میترسیم چون جدی هست خودشم اینو میگه💔]
بعد من یه قوطی بادوم داشتم رئیس اکیپمون بغل دستیم هست بعد بهم گفت اون بادوم ها که تو زنگ‌ تفریح با یوکی خوردی بده من من گشنم هست
منم بادوم ها رو گذاشتم رو میز و داشتیم می‌خوردیم [اصلانم مثل گشنه ها نمیخوردیم]که معلم گفت:مگه من اجازه خوردن بهتون دادم؟
[یه طوری گفت که همه ریدن به خودشون]
من یه زره معلمم رو نگاه کردم بعد ظرف بادم رو نگاه کردم دیدم توش بازم بادوم هست با لبخند گفتم:خانم بادوم میخورید؟
معلم هم یه زره نگام کرد زد زیر خنده گفت:مرسی عزیزم نوش جونت من نمی‌خورم
قیافه معلمه:🥰
قیافه من:😳
همه پشمام هاشون هیچ خودشون ریخته بون پشماشون مونده بود 🤣💔
بعد بچه ها از حسودی تیکه مینداختن😒
خلاصه با اکیپ یوکی اینا که برا پایه هشتم هست وکلی آدم گنگ توش هست و اکیپ خودمون آمدیم تو اتوبوس نشستیم و من ماجرا رو برا همه تعریف کردم
و خودم هنوز که هنوز هست فکر می‌کنم چه جوری جرعت کردم این کار رو بکنم😂
همه خراب کاری های مدرسه زیر سر منه
من اون کسی هستم که همه مدیر معاون و بچه های مدرسه فک می‌کنن پانزدهمین معصوم هستم
خلاصه که به قول بابام یوری یه پا اراذل هست که هیچ هر غلطی بکنه کسی نمی فهمه😈🤙