تقدیری غیر قابل پیش بینی
تیرز:
-صدای سوختن چوب از شومینه اتاقم با صدای قطرات باران ریتمی دلنواز رو تداعی میکنه....نمیدونم حال دل اسمونم مثل من گرفته یا نه....به قطرات باران روی پنجره خیره شده ام اما فکرم جای دیگری ست....عرشیا سلگی! ازم خواسته بودی عشقت رو تبدیل به خاکستر کنم اما مگه قلب منطق حالیشه؟ به نظرت میپذیره که تو منو رد کردی!
دلم برای شنیدن صدات یا حتی چشمات تنگ شده.....گرچه خودت نمیدونی.... اما در میان کتاب کهنه قلبم به دنبال ردی از عشق بودم! اما عشق من، همیشه به دلتنگی ختم میشد!
من میترسیدم، ترس از کسایی که دوستشون دارم! ترس از تنهایی... همه این اونقدر کشنده هستند که بتونه یک ادم رو از پا در بیاره... نمیدونم اینده چی برام رقم زده اما امشب.... شب تولد ۱۲ سالگیم ارزو میکنم تو رو توی سرنوشتم داشته باشم!
اینا همه نوشته ی دخترک بود؟ ارزوی دخترک این بود یعنی انقدر دوستش داشته؟
انگار اتفاقی همچون معجزه یا حتی همچون سفید که مثل یک نقطه سفیدی که روی بوم نقاشی ریخت تا سیاهی دنیای دخترک رو کم کنه و این شد که قلم سرنوشت دست به کار شد.
قلم سرنوشت؟ همون قلمی که به همون اندازه سختی توی زندگیت هست خوشی رو هم تجربه میکنی! البته شاید! شاید برای همه مثل همدیگه نباشه!
اما انگار سرنوشت برای دخترک ورق جدیدی باز کرده بود و انگار هیچکس حتی خود دخترک نمیدونست چی در انتظاره او است که به سرنوشت دخترک چیزی همچون غیر قابل پیش بینی میگویند.
خب سلام دوستان
من یک فیک نویس هستم و امیدوارم که حمایتم کنید.
و یک توضیح درباره فیک
اینکه در این فیک اعضای بی تی اس هم هستند فقط خواهشا صبر کنید
خب برای شروع فیک نظرتون رو بگید.
-صدای سوختن چوب از شومینه اتاقم با صدای قطرات باران ریتمی دلنواز رو تداعی میکنه....نمیدونم حال دل اسمونم مثل من گرفته یا نه....به قطرات باران روی پنجره خیره شده ام اما فکرم جای دیگری ست....عرشیا سلگی! ازم خواسته بودی عشقت رو تبدیل به خاکستر کنم اما مگه قلب منطق حالیشه؟ به نظرت میپذیره که تو منو رد کردی!
دلم برای شنیدن صدات یا حتی چشمات تنگ شده.....گرچه خودت نمیدونی.... اما در میان کتاب کهنه قلبم به دنبال ردی از عشق بودم! اما عشق من، همیشه به دلتنگی ختم میشد!
من میترسیدم، ترس از کسایی که دوستشون دارم! ترس از تنهایی... همه این اونقدر کشنده هستند که بتونه یک ادم رو از پا در بیاره... نمیدونم اینده چی برام رقم زده اما امشب.... شب تولد ۱۲ سالگیم ارزو میکنم تو رو توی سرنوشتم داشته باشم!
اینا همه نوشته ی دخترک بود؟ ارزوی دخترک این بود یعنی انقدر دوستش داشته؟
انگار اتفاقی همچون معجزه یا حتی همچون سفید که مثل یک نقطه سفیدی که روی بوم نقاشی ریخت تا سیاهی دنیای دخترک رو کم کنه و این شد که قلم سرنوشت دست به کار شد.
قلم سرنوشت؟ همون قلمی که به همون اندازه سختی توی زندگیت هست خوشی رو هم تجربه میکنی! البته شاید! شاید برای همه مثل همدیگه نباشه!
اما انگار سرنوشت برای دخترک ورق جدیدی باز کرده بود و انگار هیچکس حتی خود دخترک نمیدونست چی در انتظاره او است که به سرنوشت دخترک چیزی همچون غیر قابل پیش بینی میگویند.
خب سلام دوستان
من یک فیک نویس هستم و امیدوارم که حمایتم کنید.
و یک توضیح درباره فیک
اینکه در این فیک اعضای بی تی اس هم هستند فقط خواهشا صبر کنید
خب برای شروع فیک نظرتون رو بگید.
۸.۴k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.