half brother : ۱۱
قلبم تندتر میزد و از خودم هم متنفر بودم هر وقت ویکتوریا این کارو میکرد من واقعا حسود میشدم مثل یک مبارزه پنهانی بود که من دائما مخفیانه مبارزه می کردم و هرگز نمیتونستم این رو به کسی اعتراف کنم چیزی که بیشتر آزارم میداد این بود که تنها دوست من قرار بود دور و بر جونگکوک بپلکه و بالاخره با اون بخوابه و من رو با تاریکترین تخیلات خودم رها کنه این موضوع منو ناراحت میکرد اما فکر میکنم چیزی که بیش از همه باعث ناراحتی من میشد جونگکوک بود؛ در حالی که اون به شدت منو تحقیر میکرد در یک سطح عمیق تری با کس دیگه ارتباط برقرار میکرد از این که تو فکرش بودم و اهمیت میدادم از خودم متنفر بودم.
کوله پشتیمو از قفسه برداشتم و گفتم
- تو دیوونه ای میشه بحثو عوض کنیم؟
& باشه شنیدم که جیس میخواد ازت دعوت کنه باهاش قرار بذاری
در قفسه رو محکم بستم و پرسیدم: + از کی شنیدی؟
& از برادرم اون به برادرم گفته میخواد بهت پیشنهاد بده
جیس یکی از دانش آموزای مشهور بود که همه به عنوان یکی از ثروتمندترینهای شهر میشناختن ظاهرا در تئاتر هم کار میکرد به نظر میرسید اون به دانش آموز بین المللی بود نمیتونستم بفهمم چرا اون به من علاقه مند شده در حالی که همیشه با دخترای هم سطح خودش قرار میذاشته من واقعا به این گروه یا هر گروه دیگه ای که به این جریانات مربوط باشه تعلق نداشتم کسایی بودن که فقط به این دلیل محبوب بودن که خوب نگاه میکردن جذاب بودن یا خوب عمل (!) میکردن (مثل جونگکوک).
من و ویکتوریا یه جورایی تو جو خودمون بودیم ما با بقیه همراه میشیم نمرات خوبی میگیریم و از دردسر دور میمونیم با این حال برخلاف بهترین دوستم من باکره بودم فقط یک دوست پسر داشتم و اون جیهون بود ما دائم در حال جروبحث بودیم و مجبور شدیم رابطه مونو قطع کنیم اون فکر میکرد که افکار من به شدت احمقانه و پوسیده است یه روز هم از دهنم در رفت و بهش گفتم که باکره ام تا مدت ها توی مدرسه همین مسأله باعث شده بود که خیلیا پشت سرم مسخره م کنن در واقع باکرگی من دست آویزی بود برای تحقیر کردنم دیدارها رو با جیهون کوتاه کردم و فقط تو راهروهای مدرسه باهاش روبه رو میشدم به شدت از رویارویی اجتناب می کردم.
ویکتوریا دهانشو از داخل گاز گرفت و گفت: & پس به هر حال اگه جیس از تو رو دعوت کرد قبول کن تو با جیس برو منم با جونگکوک میام با هم سینما میریم و فیلم ترسناک می بینیم
- نه، ممنونم زندگی با جونگکوک ترس مورد نیاز تمام زندگیمو تأمین میکنه
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
کوله پشتیمو از قفسه برداشتم و گفتم
- تو دیوونه ای میشه بحثو عوض کنیم؟
& باشه شنیدم که جیس میخواد ازت دعوت کنه باهاش قرار بذاری
در قفسه رو محکم بستم و پرسیدم: + از کی شنیدی؟
& از برادرم اون به برادرم گفته میخواد بهت پیشنهاد بده
جیس یکی از دانش آموزای مشهور بود که همه به عنوان یکی از ثروتمندترینهای شهر میشناختن ظاهرا در تئاتر هم کار میکرد به نظر میرسید اون به دانش آموز بین المللی بود نمیتونستم بفهمم چرا اون به من علاقه مند شده در حالی که همیشه با دخترای هم سطح خودش قرار میذاشته من واقعا به این گروه یا هر گروه دیگه ای که به این جریانات مربوط باشه تعلق نداشتم کسایی بودن که فقط به این دلیل محبوب بودن که خوب نگاه میکردن جذاب بودن یا خوب عمل (!) میکردن (مثل جونگکوک).
من و ویکتوریا یه جورایی تو جو خودمون بودیم ما با بقیه همراه میشیم نمرات خوبی میگیریم و از دردسر دور میمونیم با این حال برخلاف بهترین دوستم من باکره بودم فقط یک دوست پسر داشتم و اون جیهون بود ما دائم در حال جروبحث بودیم و مجبور شدیم رابطه مونو قطع کنیم اون فکر میکرد که افکار من به شدت احمقانه و پوسیده است یه روز هم از دهنم در رفت و بهش گفتم که باکره ام تا مدت ها توی مدرسه همین مسأله باعث شده بود که خیلیا پشت سرم مسخره م کنن در واقع باکرگی من دست آویزی بود برای تحقیر کردنم دیدارها رو با جیهون کوتاه کردم و فقط تو راهروهای مدرسه باهاش روبه رو میشدم به شدت از رویارویی اجتناب می کردم.
ویکتوریا دهانشو از داخل گاز گرفت و گفت: & پس به هر حال اگه جیس از تو رو دعوت کرد قبول کن تو با جیس برو منم با جونگکوک میام با هم سینما میریم و فیلم ترسناک می بینیم
- نه، ممنونم زندگی با جونگکوک ترس مورد نیاز تمام زندگیمو تأمین میکنه
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
۵۰۰
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.