فیک زخم پارت دهم(آخر)
_ خب بزار دستمو بزارم جلوی دهنت که حرفاتو نشنوم.... دوست دارم فقط خودم صحبت کنم...
-تا وقتی زنده ای همینجا پیش خودم میمونی... حتی قرار با مافیا های بزرگ همینجا کنار تو انجام میشه.. عالی نیس به نظرت؟(با خنده)
....
یک سال بعد....
خب فکر میکنین اوضاع تغییر کرده؟
جئون همینجوری تو یه اتاق دربسته و تاریک بود.... با حضور یه روانی!!
امشب کیم یه قرار جدی در انتظارشه *با یکی از بند های مافیایی بزرگ طرفه که چن سال قبل با پدرش همکاری داشتن....
_ خب پسر جان این ملاقات جدی رو میخوام با دقت گوش بدی! فک کنم نسبت به قبل کار بلدتر شدی، نه؟
ساعت ۱۰ شب وقتی اون بند اومدن ...
یکی از اعضای مافیا با دقت به جئون نگاه میکرد اون قیافه معصوم براش خیلی آشنا بود...
با دیدن بدن لاغر و بی جون جئون ناراحت میشد...
پس تصمیم گرفت که کمکش کنه....
وقتی یه فرصت مناسب پیدا کرد، رف سراغ جئون تا از ازش بخواد همه چیو واسش توضیح بده...
میتونی بگی چجوری اینجا گیر افتادی؟
جئون حال صحبت کردن نداشت چون کیم خیلی اذیت کرده بودش..
+ خب میدونم... اینجا واست خیلی بد میگذره به خاطر همین اومدم به دادت برسم...
_میدونی چیه....
+ بگو...
_نمیتونم هیچکاری کنم... اگه بخوای منو از اینجا ببری به نظرت اتفاق خاصی میفته؟
فک میکنی کسیو دارم؟ همینجا بمیرم بهتره ...چون از بدنم و همه چیم متنفرم
+ اين حرفا رو نزن.... تو حق زندگی داری، نزار همچین آدمی مانع ادامه دادنت باشه... من اینجام، کنارتم!!!ماه ها منتظر همچین کسی بودی تو رو از ببره بیرون نه؟ پس بزار کارمو بکنم، قول میدم نجات پیدا کنی...
_ نمیخوام راجبش حرف بزنم لطفا برو ممکنه کیم بهت آسیب بزنه....
+ نه نه نه، اگه تو رو از اینجا بیرون نیارم عذاب وجدان میگیرم که با اینکه میتونستم بهت کمک نکردم...
_باشه(با آه و خستگی)
+ میدونم از پسش بر میای....
دوماه بعد...
با تلاش های بی وقفه اون مرد،
مورد بررسی قرار دادن پرونده هاش...
کیم بالاخره به بیمارستان روانی منتقل شد...
جئون یجورایی میشد گف از کیم متنفر بود ولی همیشه دوسش داشت، واقعا قابل توصیف نیس این احساسش....
و از همه عجیب تر هر روز با کیم ملاقات داشت!!! وقتی جئون اون رو ساکت و ناراحت میدید هربار قلبش درد میکرد....
با گذشت مدت زیادی هنوزم از کیم دست بردار نبود....
جئون از اون روزی که کیم بستری شد... تلاش میکرد که اونو از اونجا خارج کنه....
ولی اون مَرده مانعش میشد...
دو سال گذشت و ...
اون روز کیم آزاد شد...
اولین کسی که جلوش دید فقط و فقط جئون بود!!!
دستای کیم و گرف...
_خوبی؟
فک نمیکنی کار چندان خوبی نکردی، اون همه اذیتت کردم، چرا انتقام نگرفتی؟(با صدای لرزان)
_به نظرت کسی میتونه درد کشیدن کسی که عاشقشه رو ببینه؟
......
-تا وقتی زنده ای همینجا پیش خودم میمونی... حتی قرار با مافیا های بزرگ همینجا کنار تو انجام میشه.. عالی نیس به نظرت؟(با خنده)
....
یک سال بعد....
خب فکر میکنین اوضاع تغییر کرده؟
جئون همینجوری تو یه اتاق دربسته و تاریک بود.... با حضور یه روانی!!
امشب کیم یه قرار جدی در انتظارشه *با یکی از بند های مافیایی بزرگ طرفه که چن سال قبل با پدرش همکاری داشتن....
_ خب پسر جان این ملاقات جدی رو میخوام با دقت گوش بدی! فک کنم نسبت به قبل کار بلدتر شدی، نه؟
ساعت ۱۰ شب وقتی اون بند اومدن ...
یکی از اعضای مافیا با دقت به جئون نگاه میکرد اون قیافه معصوم براش خیلی آشنا بود...
با دیدن بدن لاغر و بی جون جئون ناراحت میشد...
پس تصمیم گرفت که کمکش کنه....
وقتی یه فرصت مناسب پیدا کرد، رف سراغ جئون تا از ازش بخواد همه چیو واسش توضیح بده...
میتونی بگی چجوری اینجا گیر افتادی؟
جئون حال صحبت کردن نداشت چون کیم خیلی اذیت کرده بودش..
+ خب میدونم... اینجا واست خیلی بد میگذره به خاطر همین اومدم به دادت برسم...
_میدونی چیه....
+ بگو...
_نمیتونم هیچکاری کنم... اگه بخوای منو از اینجا ببری به نظرت اتفاق خاصی میفته؟
فک میکنی کسیو دارم؟ همینجا بمیرم بهتره ...چون از بدنم و همه چیم متنفرم
+ اين حرفا رو نزن.... تو حق زندگی داری، نزار همچین آدمی مانع ادامه دادنت باشه... من اینجام، کنارتم!!!ماه ها منتظر همچین کسی بودی تو رو از ببره بیرون نه؟ پس بزار کارمو بکنم، قول میدم نجات پیدا کنی...
_ نمیخوام راجبش حرف بزنم لطفا برو ممکنه کیم بهت آسیب بزنه....
+ نه نه نه، اگه تو رو از اینجا بیرون نیارم عذاب وجدان میگیرم که با اینکه میتونستم بهت کمک نکردم...
_باشه(با آه و خستگی)
+ میدونم از پسش بر میای....
دوماه بعد...
با تلاش های بی وقفه اون مرد،
مورد بررسی قرار دادن پرونده هاش...
کیم بالاخره به بیمارستان روانی منتقل شد...
جئون یجورایی میشد گف از کیم متنفر بود ولی همیشه دوسش داشت، واقعا قابل توصیف نیس این احساسش....
و از همه عجیب تر هر روز با کیم ملاقات داشت!!! وقتی جئون اون رو ساکت و ناراحت میدید هربار قلبش درد میکرد....
با گذشت مدت زیادی هنوزم از کیم دست بردار نبود....
جئون از اون روزی که کیم بستری شد... تلاش میکرد که اونو از اونجا خارج کنه....
ولی اون مَرده مانعش میشد...
دو سال گذشت و ...
اون روز کیم آزاد شد...
اولین کسی که جلوش دید فقط و فقط جئون بود!!!
دستای کیم و گرف...
_خوبی؟
فک نمیکنی کار چندان خوبی نکردی، اون همه اذیتت کردم، چرا انتقام نگرفتی؟(با صدای لرزان)
_به نظرت کسی میتونه درد کشیدن کسی که عاشقشه رو ببینه؟
......
۵۲۵
۲۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.