محبوبم ، حزین ترین حزنَ م ، روشن گر شبهای بی مهتابَ م و ا
محبوبم ، حزین ترین حزنَم ، روشن گر شبهای بیمهتابَم و ای پرنده ی پر کوچ کرده از آشیانَم سلام : ) دردِ دل برشتهام گوش میدهید ای تمام دل خوشیام؟
نقل، نقل قصه ی پر غصه ی دلدادگیست. آن زمان که پایی بر زمین داشتم و سر در هوا و درک درستی از هیچ مفهومی نداشتم اشتباها در برخورد با چشمان شما که تیرگیاش مثالِ تیرگی بخت من است دامن از کف دادم ، بذر عشق شدم و در دل زمین پا گرفتم و در خاک عاشقی ریشه دواندم. با اشک روان دیدگانم آبیاری شدم و قد کشیدم و تبدیل به نهالی تنومند گشتم، شاخ و برگ هایم به سایه بانی برای معشوق که از قضا شما بودید مبدل شد ، همه چیز مورد قبول بود، هم پسند شما و هم پسند من! دل دیوانه ی من چه میپسندید جز آنکه شما بپسنیدید؟ ساعتهای خوشی سپری شدند که هرگز خیال نمیکردم روزی را ببینم که صدای آهنگ خوش خنده هایتان گوشهایم را نوازش نکنند. اما دیدید که شد آنچه نباید میشد! چرخ این چرخِ بلند مطابق تمایلات و خواسته های ما نچرخید. سنگ که نه گویی صخره به میان چرخِش چرخَش انداختند و او هم بیرحمی نکرد بر سر ما آنچه نباید میآورد ، آورد. گیر سرما افتادیم، من تاب آوردم شما نتوانستید. دست به بریدن شاخ و برگ هایم زدید تا آتش به پا کنید و گرم شوید. درد داشت، زخم بود بر تنهام اما گفتم اگر اینچنین گرم میشوید عیبی ندارد، فدای سرتان! بیشتر ببرید خدا گواه است نه تنها ناراضی نیستم بلکه خشنود میشوم شما خشنود باشید : ) شاخ و برگ نداشته باشم، شما را داشته باشم دردی به وجودم نمیماند ... خودتان مرهم تمام دردهای منید. بریدید، آتش زدید، بریدید، آتیش زدید، بریدید، آتش زدید سر برگردانیدید دیدید کچل شدهام. دیگر شاخ و برگی به تنم نمانده. دلتان را زدم. با خود گفتید سرما تمام شد نمیتوانم دوباره سایه ی سرتان باشم. نه شاخی مانده و نه برگی. آتش را خاموش نکردید و رفتید. از کنارم رفتید. فریاد زدم، ندیدید، آتش زبانه کشید سوختم دود از مغز استخوانم بلند شد ندیدید، رفته بودید، امان ندادید که بگویم اگر شما باشید من قول میدهم تا قبل فصل گرما دوباره سبز شوم. رفتید به پشت سر هم نگاهی نینداختید. سوختم ، تکه ای ذغال بر وسط بیابانی شدهام که چشم هر رهگذری از بیمصرفی، بد حالی و آشفتگی من تاسف میخورد. شاید هم گاهی آب دهانی چیزی مهمانم کردند. کجا بودند وقتی شور عشق با من چنان کرد که از بذری کوچک تبدیل به درختی تنومند شدم؟ کجا بودند وقتی شاخه داشتم و آشیان عشق و پرنده های عاشق بودم؟ کجا بودند آنگاه که از سایه ی من جماعتی سود میبردند؟ حال که سوخته ام میآیند؟ حال که خانهی کرکس های گرسنهام میآیند؟ میآیند تا تسلی خاطر باشند یا نمک بر کنده ی سوختهام بپاشند؟ میدانم محبوب میدانم... آنکه رسوای جهان شد دیگر تفاوت نمک و مرهم به حالش چه سودی دارد؟ من که مرهم از کف بدادم نمک به چه کارم میآید؟ نوشدارو بعد از مرگ نباشید. فرسخ ها دورید اما اگر بخواهید باز میگردید، هنوز هم دیر نیست ، هنوز هم ریشه هایم در این خاک [ عاشقی ] نفس میکشند قسم میخورم اگر دگر بار دم مسیحاییتان به نفسِ سرد من بخورد به نحوی جوانه بزنم و رشد کنم که گویی هرگز درختی در اینجا نمرده است. حال چه کنیم؟ میآیید تا جوانه بزنیم یا بسوزیم و روزگار را با هجرتان بسازیم؟
پ.ن:اینقدر این یکی رو دوسش داشتم که واسه پست کردن یا نکردنش دو دل بودم... تورو خداا کپیش نکنید : )
از تمام چیزایی که نوشتم خوشگل تره :)
و ویدیو، پسر تو چقدر خوب میخونی، چقدر خوب میخونی! من موندم، من قفلم:))
یاردآ-
#بادبافشون
تاریخ؟ میخواد.
۲۷ بهمن ماهِ
نقل، نقل قصه ی پر غصه ی دلدادگیست. آن زمان که پایی بر زمین داشتم و سر در هوا و درک درستی از هیچ مفهومی نداشتم اشتباها در برخورد با چشمان شما که تیرگیاش مثالِ تیرگی بخت من است دامن از کف دادم ، بذر عشق شدم و در دل زمین پا گرفتم و در خاک عاشقی ریشه دواندم. با اشک روان دیدگانم آبیاری شدم و قد کشیدم و تبدیل به نهالی تنومند گشتم، شاخ و برگ هایم به سایه بانی برای معشوق که از قضا شما بودید مبدل شد ، همه چیز مورد قبول بود، هم پسند شما و هم پسند من! دل دیوانه ی من چه میپسندید جز آنکه شما بپسنیدید؟ ساعتهای خوشی سپری شدند که هرگز خیال نمیکردم روزی را ببینم که صدای آهنگ خوش خنده هایتان گوشهایم را نوازش نکنند. اما دیدید که شد آنچه نباید میشد! چرخ این چرخِ بلند مطابق تمایلات و خواسته های ما نچرخید. سنگ که نه گویی صخره به میان چرخِش چرخَش انداختند و او هم بیرحمی نکرد بر سر ما آنچه نباید میآورد ، آورد. گیر سرما افتادیم، من تاب آوردم شما نتوانستید. دست به بریدن شاخ و برگ هایم زدید تا آتش به پا کنید و گرم شوید. درد داشت، زخم بود بر تنهام اما گفتم اگر اینچنین گرم میشوید عیبی ندارد، فدای سرتان! بیشتر ببرید خدا گواه است نه تنها ناراضی نیستم بلکه خشنود میشوم شما خشنود باشید : ) شاخ و برگ نداشته باشم، شما را داشته باشم دردی به وجودم نمیماند ... خودتان مرهم تمام دردهای منید. بریدید، آتش زدید، بریدید، آتیش زدید، بریدید، آتش زدید سر برگردانیدید دیدید کچل شدهام. دیگر شاخ و برگی به تنم نمانده. دلتان را زدم. با خود گفتید سرما تمام شد نمیتوانم دوباره سایه ی سرتان باشم. نه شاخی مانده و نه برگی. آتش را خاموش نکردید و رفتید. از کنارم رفتید. فریاد زدم، ندیدید، آتش زبانه کشید سوختم دود از مغز استخوانم بلند شد ندیدید، رفته بودید، امان ندادید که بگویم اگر شما باشید من قول میدهم تا قبل فصل گرما دوباره سبز شوم. رفتید به پشت سر هم نگاهی نینداختید. سوختم ، تکه ای ذغال بر وسط بیابانی شدهام که چشم هر رهگذری از بیمصرفی، بد حالی و آشفتگی من تاسف میخورد. شاید هم گاهی آب دهانی چیزی مهمانم کردند. کجا بودند وقتی شور عشق با من چنان کرد که از بذری کوچک تبدیل به درختی تنومند شدم؟ کجا بودند وقتی شاخه داشتم و آشیان عشق و پرنده های عاشق بودم؟ کجا بودند آنگاه که از سایه ی من جماعتی سود میبردند؟ حال که سوخته ام میآیند؟ حال که خانهی کرکس های گرسنهام میآیند؟ میآیند تا تسلی خاطر باشند یا نمک بر کنده ی سوختهام بپاشند؟ میدانم محبوب میدانم... آنکه رسوای جهان شد دیگر تفاوت نمک و مرهم به حالش چه سودی دارد؟ من که مرهم از کف بدادم نمک به چه کارم میآید؟ نوشدارو بعد از مرگ نباشید. فرسخ ها دورید اما اگر بخواهید باز میگردید، هنوز هم دیر نیست ، هنوز هم ریشه هایم در این خاک [ عاشقی ] نفس میکشند قسم میخورم اگر دگر بار دم مسیحاییتان به نفسِ سرد من بخورد به نحوی جوانه بزنم و رشد کنم که گویی هرگز درختی در اینجا نمرده است. حال چه کنیم؟ میآیید تا جوانه بزنیم یا بسوزیم و روزگار را با هجرتان بسازیم؟
پ.ن:اینقدر این یکی رو دوسش داشتم که واسه پست کردن یا نکردنش دو دل بودم... تورو خداا کپیش نکنید : )
از تمام چیزایی که نوشتم خوشگل تره :)
و ویدیو، پسر تو چقدر خوب میخونی، چقدر خوب میخونی! من موندم، من قفلم:))
یاردآ-
#بادبافشون
تاریخ؟ میخواد.
۲۷ بهمن ماهِ
۲۶.۵k
۲۶ بهمن ۱۴۰۱