*با عرض پوزش کمی بی ادبی است ولی قابل تامل می باشد*
*با عرض پوزش کمی بی ادبی است ولی قابل تامل می باشد*
گویند ؛ درویشی در سایه درختی نشسته بود ، دید که جوانی ژنده پوش و ژولیده ، در حالی که زنگوله ای به پایش بسته بر او وارد شد!
درویش به احترام او از جا برخواست و گفت : ای مرد خدا کمکی هست که انجام دهم !؟
جوان زاهد گفت : برای اعتراف به گناهم آمده ام!
درویش پرسید : ابتدا بگو دلیل بستن این زنگوله به پایت چیست !؟
جوان گفت : برای آن که جانوران کوچک متوجه آمدن من شوند و بگریزند تا خدایی نکرده زیره پایم له نشوند!!!
درویش که از این زُهدُو تَقوی او متعجب شده بود ، گفت : به چه چیز می خواهی اعتراف کنی!؟
جوان زاهد گفت :
روزی با زن همسایه تنها شدم، ابلیس فریبم داد و با او هم آغوش شدم و آنچه که نباید می شد، شد.
درویش گفت: این گناه در مقابل این همه زهد تو، چیزی نیست.
زاهد گفت : یک روز دیگر با زن دایی خود تنها بودم و با او نیز خوابیدم!
درویش گفت : این را هم خدا می بخشد.
جوان همین طور ادامه داد، تا کم کم همه ی زن های فامیل و آشنایان را نام می برد که با آن ها خوابیده....
که یک مرتبه درویش عصبانی شد و گفت: اون زنگوله رو به خایه ات ببند که مارو نکنی مادرجنده!!
عالم و آدم را گاییدی ، اونوقت به پایت زنگوله بستی موجودات زیر پایت آسیب نبینن !!! 😂😂😂😂
ـــــــــــ👇🏽
*حال حکایت دولت فخیمه ماست، که هزار جور دزدی واختلاس و چپاول، و حق وناحق می کند، ولی صبح تا شب دارند تبلیغ دین و دوری از گناه رو برای مردم جهان تو بوق وکرنا می کُند، و تازه وعده بهشت را می دهد.*
گویند ؛ درویشی در سایه درختی نشسته بود ، دید که جوانی ژنده پوش و ژولیده ، در حالی که زنگوله ای به پایش بسته بر او وارد شد!
درویش به احترام او از جا برخواست و گفت : ای مرد خدا کمکی هست که انجام دهم !؟
جوان زاهد گفت : برای اعتراف به گناهم آمده ام!
درویش پرسید : ابتدا بگو دلیل بستن این زنگوله به پایت چیست !؟
جوان گفت : برای آن که جانوران کوچک متوجه آمدن من شوند و بگریزند تا خدایی نکرده زیره پایم له نشوند!!!
درویش که از این زُهدُو تَقوی او متعجب شده بود ، گفت : به چه چیز می خواهی اعتراف کنی!؟
جوان زاهد گفت :
روزی با زن همسایه تنها شدم، ابلیس فریبم داد و با او هم آغوش شدم و آنچه که نباید می شد، شد.
درویش گفت: این گناه در مقابل این همه زهد تو، چیزی نیست.
زاهد گفت : یک روز دیگر با زن دایی خود تنها بودم و با او نیز خوابیدم!
درویش گفت : این را هم خدا می بخشد.
جوان همین طور ادامه داد، تا کم کم همه ی زن های فامیل و آشنایان را نام می برد که با آن ها خوابیده....
که یک مرتبه درویش عصبانی شد و گفت: اون زنگوله رو به خایه ات ببند که مارو نکنی مادرجنده!!
عالم و آدم را گاییدی ، اونوقت به پایت زنگوله بستی موجودات زیر پایت آسیب نبینن !!! 😂😂😂😂
ـــــــــــ👇🏽
*حال حکایت دولت فخیمه ماست، که هزار جور دزدی واختلاس و چپاول، و حق وناحق می کند، ولی صبح تا شب دارند تبلیغ دین و دوری از گناه رو برای مردم جهان تو بوق وکرنا می کُند، و تازه وعده بهشت را می دهد.*
۵.۴k
۱۷ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.